(1) You love a vampire : part 1
تو یک خون آشام را دوست داری
قسمت اول
ژانر : تخیلی، دراما، عاشقانه، اکشن
رده سنی :13+
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
(صحنه ی اول رو تاریک تصور کنید)
اونا همه چیز منو گرفتن...همه چیرو
نامزدم و کشتن ... برادرم رو حبس کردن...حتی اون یکی برادرمم به قتل رسوندن...و حالا از من میخوان تا با اون ازدواج کنم... قبل از کامل شدن ماه...این غیر ممکنه!
(صحنه آسمون قرمز با ماه خونین)
(صحنه جنگ)
(جنگیدن سهون...تیراندازی دی او...جنگیدن کای با شمشیر)
(بکهیون توی قصر میجنگه)
و حالا...من در مقابل پادشاه کریس بودم...
(من رو با موهای پخش و صورت زخمی و زره نقره نشون میده موهام تو باد پخشه)
(کریس و با صورت زخمی و صورت شیطانیش نشون میده)
الان دیگه وقت انتقام بود....
(دوتایی سمت هم حمله میکنیم)
(صحنه تاریک میشه)
اما بزار این داستان رو از اول شروع کنیم...دوباره از نو....خاطرات خوبم...
به مسیرش ادامه میداد نگهبانا درو براش باز کردن سرتاپاش معلوم شد...سوهو...پادشاه خون آشام از خاندان کیم خون
آشام...چانیول بهش تعظیم کرد:
چان: سرورم
سوهو سری تکون داد و حالش و پرسید بعد از اون آمار جنگ رو ازش گرفت
چان : قربان فرمانده لی اعلام کردن که تو جنگ پیروز شدیم و امروز ساعت 5 بر میگردن
با تعجب برگشت
سوهو: واقعا؟؟
چان: بله امروز ساعت 5 برمیگردن
سوهو: باید یه جشن بگیریم
دستاشو به هم کوبید و خدمتکارارو خبر کرد : از الان آماده باشین جشن ساعت 7 شروع میشه همه ی مردم میتونن تو این
جشن شرکت کنن ...چان برو به بقیه بگو دعوتنامه بنویسن
چ: چشم
س: ممنون ....آه..راستی
برگشت
س: برو به لیلی بگو حاضر شه
سرتکون داد و تعظیم کرد و به سوی اتاق پرنسس راهی شد خیلی آروم در زد:
(🚪علامت هر چند بار در زدنه)...🚪🚪🚪🚪....بانوی من چانیول هستم میتونم بیام تو ؟
اما هیچ جوابی نشنید دوباره در زد: ...🚪🚪🚪🚪بانوی من ؟؟...میتونم بیام
...تو؟؟...🚪🚪🚪🚪بانو؟؟؟
اما بازم جوابی نشنید کمکم داشت نگران میشد درو باز کرد و اومد تو...پرنسس زیر پتو خوابیده بود چانیول شک داشت:
بانوی من؟...پتو رو وقتی زد کنار پرنسس نبود به جاش یه عروسک چوبی بود...سریع دوید تو راهرو : سرورم!...سرورم!...پرنسس لیلی!...غیبشون زده!...سوهو از شنیدین این حرف جا خورد: چی؟...نه ...وای نه...الان نه...امروز نه داد زد :
میکشمت لیلیییییییییی!!!
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
پرنسس لیلی روی چمنا میدوید و باخودش خوش بود "هووووهووووو" بعدم پرید روی چمنا و غلت زد ....یه قاصدک دید....برشداشت و آرزو کرد
قسمت اول
ژانر : تخیلی، دراما، عاشقانه، اکشن
رده سنی :13+
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
(صحنه ی اول رو تاریک تصور کنید)
اونا همه چیز منو گرفتن...همه چیرو
نامزدم و کشتن ... برادرم رو حبس کردن...حتی اون یکی برادرمم به قتل رسوندن...و حالا از من میخوان تا با اون ازدواج کنم... قبل از کامل شدن ماه...این غیر ممکنه!
(صحنه آسمون قرمز با ماه خونین)
(صحنه جنگ)
(جنگیدن سهون...تیراندازی دی او...جنگیدن کای با شمشیر)
(بکهیون توی قصر میجنگه)
و حالا...من در مقابل پادشاه کریس بودم...
(من رو با موهای پخش و صورت زخمی و زره نقره نشون میده موهام تو باد پخشه)
(کریس و با صورت زخمی و صورت شیطانیش نشون میده)
الان دیگه وقت انتقام بود....
(دوتایی سمت هم حمله میکنیم)
(صحنه تاریک میشه)
اما بزار این داستان رو از اول شروع کنیم...دوباره از نو....خاطرات خوبم...
به مسیرش ادامه میداد نگهبانا درو براش باز کردن سرتاپاش معلوم شد...سوهو...پادشاه خون آشام از خاندان کیم خون
آشام...چانیول بهش تعظیم کرد:
چان: سرورم
سوهو سری تکون داد و حالش و پرسید بعد از اون آمار جنگ رو ازش گرفت
چان : قربان فرمانده لی اعلام کردن که تو جنگ پیروز شدیم و امروز ساعت 5 بر میگردن
با تعجب برگشت
سوهو: واقعا؟؟
چان: بله امروز ساعت 5 برمیگردن
سوهو: باید یه جشن بگیریم
دستاشو به هم کوبید و خدمتکارارو خبر کرد : از الان آماده باشین جشن ساعت 7 شروع میشه همه ی مردم میتونن تو این
جشن شرکت کنن ...چان برو به بقیه بگو دعوتنامه بنویسن
چ: چشم
س: ممنون ....آه..راستی
برگشت
س: برو به لیلی بگو حاضر شه
سرتکون داد و تعظیم کرد و به سوی اتاق پرنسس راهی شد خیلی آروم در زد:
(🚪علامت هر چند بار در زدنه)...🚪🚪🚪🚪....بانوی من چانیول هستم میتونم بیام تو ؟
اما هیچ جوابی نشنید دوباره در زد: ...🚪🚪🚪🚪بانوی من ؟؟...میتونم بیام
...تو؟؟...🚪🚪🚪🚪بانو؟؟؟
اما بازم جوابی نشنید کمکم داشت نگران میشد درو باز کرد و اومد تو...پرنسس زیر پتو خوابیده بود چانیول شک داشت:
بانوی من؟...پتو رو وقتی زد کنار پرنسس نبود به جاش یه عروسک چوبی بود...سریع دوید تو راهرو : سرورم!...سرورم!...پرنسس لیلی!...غیبشون زده!...سوهو از شنیدین این حرف جا خورد: چی؟...نه ...وای نه...الان نه...امروز نه داد زد :
میکشمت لیلیییییییییی!!!
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
پرنسس لیلی روی چمنا میدوید و باخودش خوش بود "هووووهووووو" بعدم پرید روی چمنا و غلت زد ....یه قاصدک دید....برشداشت و آرزو کرد
۵.۱k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.