.............................................
.............................................
بزنی کم کم باز کردم سیاهی از جلو چشمام
رفت و کم کم دید تارم شفاف شد دور برم رو نگاه
کردم روی یه تخت دراز بودم و یه زن میانسال که
کنارم نشسته بود و داشت به پارچه رو خیس
میکرد و میزاشت روی پیشونیم
ات: ت... تو کی هستی ، ای .. این... اینجا کجاستمن كجام ت......
هیشش اروم باش دختر خدارو شکر تبت اومده پایین دیشب حالت خیلی بد بود ، برات سوپ
آماده کردم میارم بخوری
ات: میگم من کجام ، تو کی هستی
خیلی خب چرا عصبانی میشی من خاتونم
خدمتکار این عمارت بزار به نصیحتی بهت کنم
برای جون خودت هم که شده گوش کن ، از دستورات ارباب سرپیچی نکن ،
زیاد سوال
نپرس ، تا ازت نخواست صحبت نکن و اینکه
سعی نکن از اینجا فرار کنی همه چیز توی کمد هست چیزی هم لازم داشتی میتونی صدام
ات: من باید برگردم خونه بابام نگران میشه .
تنها در صورتی میتونی از عمارت خاج شی که ارباب دستور بده
هیچی از حرفای زنه نفهمیدم ، هنوز گیج میزدم از جام بلند شدم و به بیرون اتاق رفتم چند تا اتاق
با فاصله های زیاد بود و پله هایی که به سمت پایین میرفت به سمت پله ها رفتم و اروم اروم به سمت پایین پله ها قدم بر می داشتم تا کسی نفهمه پایین پله ها که رسیدم به سمت در خروجی دوییدم ، یهو از پشت یکی دستم رو محکم گرفت و مانع دوییدنم شد کجا با این عجله میموندی به قهوه میخوردیم بعد فرار میکردی.
یه دختر جوون با لباس خدمتکاری بود، سعی کردم دستم رو از دستش جدا کنم اما اون زن میانسال سر رسید و مارو دید قیافش یه جوری بود که انگار انتظار اینو نداشت دختری که دزدیدن سعی
کنه فرار کنه
سریع برو تو اتاقت
ات: اما
گفتم سریع برو تو اتاقت میدونی اگر فرار میکردی ارباب دنیا را جهنم میکنه برامون با ادب باهات حرف زدم اما بازم نفهمیدی پس برو تو اتاقت سریع
با بعضی رفتم تو اتاق در را محکم بستم داشته روی تخت نشستم
یعنی چی من برای چی باید اینجا باشم تهیونگ را میخوام دوست ندارم آنقدر از من دور باشه
بزنی کم کم باز کردم سیاهی از جلو چشمام
رفت و کم کم دید تارم شفاف شد دور برم رو نگاه
کردم روی یه تخت دراز بودم و یه زن میانسال که
کنارم نشسته بود و داشت به پارچه رو خیس
میکرد و میزاشت روی پیشونیم
ات: ت... تو کی هستی ، ای .. این... اینجا کجاستمن كجام ت......
هیشش اروم باش دختر خدارو شکر تبت اومده پایین دیشب حالت خیلی بد بود ، برات سوپ
آماده کردم میارم بخوری
ات: میگم من کجام ، تو کی هستی
خیلی خب چرا عصبانی میشی من خاتونم
خدمتکار این عمارت بزار به نصیحتی بهت کنم
برای جون خودت هم که شده گوش کن ، از دستورات ارباب سرپیچی نکن ،
زیاد سوال
نپرس ، تا ازت نخواست صحبت نکن و اینکه
سعی نکن از اینجا فرار کنی همه چیز توی کمد هست چیزی هم لازم داشتی میتونی صدام
ات: من باید برگردم خونه بابام نگران میشه .
تنها در صورتی میتونی از عمارت خاج شی که ارباب دستور بده
هیچی از حرفای زنه نفهمیدم ، هنوز گیج میزدم از جام بلند شدم و به بیرون اتاق رفتم چند تا اتاق
با فاصله های زیاد بود و پله هایی که به سمت پایین میرفت به سمت پله ها رفتم و اروم اروم به سمت پایین پله ها قدم بر می داشتم تا کسی نفهمه پایین پله ها که رسیدم به سمت در خروجی دوییدم ، یهو از پشت یکی دستم رو محکم گرفت و مانع دوییدنم شد کجا با این عجله میموندی به قهوه میخوردیم بعد فرار میکردی.
یه دختر جوون با لباس خدمتکاری بود، سعی کردم دستم رو از دستش جدا کنم اما اون زن میانسال سر رسید و مارو دید قیافش یه جوری بود که انگار انتظار اینو نداشت دختری که دزدیدن سعی
کنه فرار کنه
سریع برو تو اتاقت
ات: اما
گفتم سریع برو تو اتاقت میدونی اگر فرار میکردی ارباب دنیا را جهنم میکنه برامون با ادب باهات حرف زدم اما بازم نفهمیدی پس برو تو اتاقت سریع
با بعضی رفتم تو اتاق در را محکم بستم داشته روی تخت نشستم
یعنی چی من برای چی باید اینجا باشم تهیونگ را میخوام دوست ندارم آنقدر از من دور باشه
۱۲۱
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.