قسمت سوم

قسمت سوم
رمان: عاشق

زنگ در خونه ی عمر......
سوسن: یعنی این وقت شب کی میتونه باشه

یاسمین: سلام چطورید دوروک: یاسمین!!!خدایا نه دیگه اسیه: بیا عشقت اومد میتونی بری

یاسمین اومده تا لج اسیه رو در بیاره
یاسمین: اتفاقی افتاده؟ دوروک: یاسمین من ازت یه سوال دارم یاسمین: بله چیشده؟ دوروک: منو تو باهم هستیم یاسمین: اره عمر: بیا دیدی لازم نیست به ما دروغ بگی دوروک: داره دروغ میگه یاسمین چرا واقعیت رو نمیگی یاسمین: عزیزم واقعیته عمر: گمشو برو نبینمت جفتتون از جلو چشمم برین دوروک: عمر اخه عمر: حرف نزن فقط برو دوروک: یاسمین چرا دروغ گفتی منو اسیه ازدواج کردیم چهار تا بچه داریم فکر اسیه نبودی حداقل به بچه ها فکر میکردی
یاسمین: گفتم که رابطتونو خراب میکنم
دوروک: درضمن من با تو هیچ جا نمیرم تومیری خونتون منم میرم مو به مو رو به عمر توضیح میدم
یاسمین: چجوری تو که مدرک نداری؟ بخوای تو خوابت ببینی دوروک: صداتو ضبط کردم حالا تو باید تو خوابت که منو اسیه رو جدا کنی

زنگ در خونه عمر......