فیک(سرنوشت بد)p12
کاورش رو عوض کردم
صبح
چشامو باز کردم اطرافمو نگا کردم تهیونگ نبود از روی تخت پاشدم رفتم بیرون اتاق
میونگ:تهیونگ
چندبار صداش کردم اما جوابی نشنیدم در یکی از اتاق ها باز شد و یونگی اومد بیرون بدون اینکه بهم نگاه کنه رفتم پایین تهیونگ هم از همون اتاق اومد بیرون چهرش گرفته بودم انگا از یه چیزی ناراحت بود رفتم سمتش
میونگ:تهیونگ اتفاقی افتاده؟
ته:نه..خب یه چیزی هست
میونگ:نگرانم نکن بگو
ته:داداشم گفته یه باید برگردم فرانسه باید اونجا دانشگاه رو ادامه بدم
میونگ:چی..چرا نمیشه نری لطفا
ته:معذرت میخام ولی وقتی اون میگه منم باید برم
بغض کردم رفتم بغلش سرمو گذاشتم رو سینش و اشکام از چشمام جاری شد
ته:هی عشقم گریه نکن
میونگ:م..من نمیخام
موهامو بوسید و بغلم کرد و صدای بمی اومد که منو از خودش جدا کرد
یونگی:اگه عشق بازیاتون تموم شد تهیونگ رو میبرم
ته:داداش میشه
یونگی:صد بار بهت گفتم به من نگو داداش ما هیچ نسبتی با هم نداریم(داد)
ته:ببخشید میشه خودم میونگ رو ببرم خونه بعدش میام
یونگی:هووف اوکی تا نیم ساعت دیگه فرودگاه باش
تهیونگ سری تکون داد و دستمو گرفت و رفتیم توی حیاط در ماشین رو برام باز کرد و سوار شدیم
توی راه همش به این فکر میکردم اگه اونم بره من تنها میمونم البته نینا هست
با صدای تهیونگ به خودم اومدم
ته:رسیدیم
میونگ :میخام پیشم بمونی
ته:میدونم عشقم اما باید برم دوسال دیگه برمیگردم کره و دیگه هیچ جایی نمیرم تازه تعطیلات هم برمیگردم همیشه هم بهت زنگ میزنم
میونگ:قول میدی
ته:قول میدم
از ماشین پیاده شدیم باری بار آخر بغلش کردم با دستاش صورتم رو قاب کرد و لباشو گذاشت روی لبام این اولین بوسه مون بود بعد چند لحظه ازم جدا شد و توی چشام نگا میکرد
ته:دوست دارم خب دیگه برو منم باید برم
میونگ:باشه مراقب خودت باش(خنده)
ته:باشه
من رفتم خونه و اونم رفت
صبح
چشامو باز کردم اطرافمو نگا کردم تهیونگ نبود از روی تخت پاشدم رفتم بیرون اتاق
میونگ:تهیونگ
چندبار صداش کردم اما جوابی نشنیدم در یکی از اتاق ها باز شد و یونگی اومد بیرون بدون اینکه بهم نگاه کنه رفتم پایین تهیونگ هم از همون اتاق اومد بیرون چهرش گرفته بودم انگا از یه چیزی ناراحت بود رفتم سمتش
میونگ:تهیونگ اتفاقی افتاده؟
ته:نه..خب یه چیزی هست
میونگ:نگرانم نکن بگو
ته:داداشم گفته یه باید برگردم فرانسه باید اونجا دانشگاه رو ادامه بدم
میونگ:چی..چرا نمیشه نری لطفا
ته:معذرت میخام ولی وقتی اون میگه منم باید برم
بغض کردم رفتم بغلش سرمو گذاشتم رو سینش و اشکام از چشمام جاری شد
ته:هی عشقم گریه نکن
میونگ:م..من نمیخام
موهامو بوسید و بغلم کرد و صدای بمی اومد که منو از خودش جدا کرد
یونگی:اگه عشق بازیاتون تموم شد تهیونگ رو میبرم
ته:داداش میشه
یونگی:صد بار بهت گفتم به من نگو داداش ما هیچ نسبتی با هم نداریم(داد)
ته:ببخشید میشه خودم میونگ رو ببرم خونه بعدش میام
یونگی:هووف اوکی تا نیم ساعت دیگه فرودگاه باش
تهیونگ سری تکون داد و دستمو گرفت و رفتیم توی حیاط در ماشین رو برام باز کرد و سوار شدیم
توی راه همش به این فکر میکردم اگه اونم بره من تنها میمونم البته نینا هست
با صدای تهیونگ به خودم اومدم
ته:رسیدیم
میونگ :میخام پیشم بمونی
ته:میدونم عشقم اما باید برم دوسال دیگه برمیگردم کره و دیگه هیچ جایی نمیرم تازه تعطیلات هم برمیگردم همیشه هم بهت زنگ میزنم
میونگ:قول میدی
ته:قول میدم
از ماشین پیاده شدیم باری بار آخر بغلش کردم با دستاش صورتم رو قاب کرد و لباشو گذاشت روی لبام این اولین بوسه مون بود بعد چند لحظه ازم جدا شد و توی چشام نگا میکرد
ته:دوست دارم خب دیگه برو منم باید برم
میونگ:باشه مراقب خودت باش(خنده)
ته:باشه
من رفتم خونه و اونم رفت
۴.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.