پارت یک
_ باشه...حواسم هست...میخوام درس بخونم ....بله...خدافز!
_ جیم؟ مامانم رفتتت بیا بالا !
بلافاصله صدای زنگ دست کوک رو به طرف کلید کوچک کنار در برد .
+ قرار نیس ک زود بیان؟
_ جیممممم اونا یک هفته میرن روستا دیدن مادربزرگگگ!
+ ایننن عالیههه کوکی خوشمزه من !
و این شروع دویدنای پر سر و صداشون توی اون اپارتمان کوچیک بود.
.
.
..
اونا بزرگ شدن! سایزاشون تغییر کرد( سایز بدنشون منظورمه قطعا )، چهرشون تغییر کرد و حتی صداشون ! تنها چیزی که این وسط مثل روز اول بود، صدای خنده هاشون و دستای توی هم قفل شده شون بود!
شبا روی شونه هم گریه میکردن و صبح دوباره با خوشحالی باسناشونو به هم میکوبیدن!
تا وقتی که به ۱۸ سالگی رسیدن و اوه خدای من ...جیمین اگه میدونست چه بلایی قراره سر کوکی خوشمزه اش بیاد، هیچ وقت اون پیشنهاد کوفتی رو نمیداد...بهم اعتماد کنین ! هیچ وقت ...
.
...
_ جیم؟ مامانم رفتتت بیا بالا !
بلافاصله صدای زنگ دست کوک رو به طرف کلید کوچک کنار در برد .
+ قرار نیس ک زود بیان؟
_ جیممممم اونا یک هفته میرن روستا دیدن مادربزرگگگ!
+ ایننن عالیههه کوکی خوشمزه من !
و این شروع دویدنای پر سر و صداشون توی اون اپارتمان کوچیک بود.
.
.
..
اونا بزرگ شدن! سایزاشون تغییر کرد( سایز بدنشون منظورمه قطعا )، چهرشون تغییر کرد و حتی صداشون ! تنها چیزی که این وسط مثل روز اول بود، صدای خنده هاشون و دستای توی هم قفل شده شون بود!
شبا روی شونه هم گریه میکردن و صبح دوباره با خوشحالی باسناشونو به هم میکوبیدن!
تا وقتی که به ۱۸ سالگی رسیدن و اوه خدای من ...جیمین اگه میدونست چه بلایی قراره سر کوکی خوشمزه اش بیاد، هیچ وقت اون پیشنهاد کوفتی رو نمیداد...بهم اعتماد کنین ! هیچ وقت ...
.
...
۱.۶k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.