part . 23
آچا سریع خودشو به اتاق جونکوک رسوند و بدون در زدن خود شو پرت کرد تو اتاق
آچا : وقتی گفتی از اتاقت دزدی شده خیلی ترسیدن ، چیز مهمی بوده ؟
جونکوک پُک دیگه ای به سیگارش زد و همونطور که به منظره ی بیرون از پنجره خیره بود دستشو تو جیبش کرد و به سمت آچا چرخید
جونکوک : فلش اطلاعات نیست
آچا نفس آسوده ای کشید و رو مبل وسط اتاق نشست
آچا : عاححح فک کردن چیز مهمی بوده
جونکوک سری تکون داد و سیگارش رو تو جاسیگاری خاموش کرد
جونکوک : درسته چیز مهمی نبود به هرحال قرار بود اون اطلاعات افشا بشن چه به دست من چه یکی دیگه ولی مهم اینه که دزد کی بوده
آچا سری تکون داد و صاف تر رو مبل نشست
و به راه رفتن با اقتدار و جذاب جونکوک خیره شد
آچا : چرا فیلم های دوربین هارو چک نمیکنی
جونکوک همونطور که طول اتاق رو قدم میزد گفت
جونکوک : همه چیز عادی بوده و مشخصات دستکاری شده
آچا سری تکون داد
ولی لحظه ای بعد یاد چیزی افتاد و لبخندی زد
آچا : اون دوربینی که کنج اتاقت نصب کردی چی ؟ همونی که به اطلاعات ساختمون وصل نیست
.
.
.
لورین ساعت ها بود پیاده قدم میزد و به همه ی اتفاقات اخیر فکر میکرد
متهم شدن پدرش به قتل سفرشون به کره دیدن تهیونگ و رفتن به بار برای ملاقات جئون و همه ی اتفاقاتی که توی این یک هفته افتاده بود
و بیشترین چیزی که گیجش میکرد ضربان بالای قلبش بود که با هربار دیدن عکس جئون و یا فکر کردن بهش اتفاق میوفتاد
خودش هم میدونست این عادی نیست پس تا حد ممکن سعی میکرد جلوشو بگیره
نفس عمیقی کشید و ایستاد سرش رو بالا گرفت و نگاهی به آسمون شب انداخت....
آچا : وقتی گفتی از اتاقت دزدی شده خیلی ترسیدن ، چیز مهمی بوده ؟
جونکوک پُک دیگه ای به سیگارش زد و همونطور که به منظره ی بیرون از پنجره خیره بود دستشو تو جیبش کرد و به سمت آچا چرخید
جونکوک : فلش اطلاعات نیست
آچا نفس آسوده ای کشید و رو مبل وسط اتاق نشست
آچا : عاححح فک کردن چیز مهمی بوده
جونکوک سری تکون داد و سیگارش رو تو جاسیگاری خاموش کرد
جونکوک : درسته چیز مهمی نبود به هرحال قرار بود اون اطلاعات افشا بشن چه به دست من چه یکی دیگه ولی مهم اینه که دزد کی بوده
آچا سری تکون داد و صاف تر رو مبل نشست
و به راه رفتن با اقتدار و جذاب جونکوک خیره شد
آچا : چرا فیلم های دوربین هارو چک نمیکنی
جونکوک همونطور که طول اتاق رو قدم میزد گفت
جونکوک : همه چیز عادی بوده و مشخصات دستکاری شده
آچا سری تکون داد
ولی لحظه ای بعد یاد چیزی افتاد و لبخندی زد
آچا : اون دوربینی که کنج اتاقت نصب کردی چی ؟ همونی که به اطلاعات ساختمون وصل نیست
.
.
.
لورین ساعت ها بود پیاده قدم میزد و به همه ی اتفاقات اخیر فکر میکرد
متهم شدن پدرش به قتل سفرشون به کره دیدن تهیونگ و رفتن به بار برای ملاقات جئون و همه ی اتفاقاتی که توی این یک هفته افتاده بود
و بیشترین چیزی که گیجش میکرد ضربان بالای قلبش بود که با هربار دیدن عکس جئون و یا فکر کردن بهش اتفاق میوفتاد
خودش هم میدونست این عادی نیست پس تا حد ممکن سعی میکرد جلوشو بگیره
نفس عمیقی کشید و ایستاد سرش رو بالا گرفت و نگاهی به آسمون شب انداخت....
۴.۶k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.