پارت 33
دستمو گذاشتم روی رگ گردنش، نبض داشت. سریع بلند شدم و رفتم
تو خونه. سوییچ رو از روی کنسول برداشتم که صدای مقصر این حالم
بلند شد:
-
لیا : جیمین کجا داری میری؟
با عصبانیت رو کردم بهش گفتم
جیمین : ببین لیا الان حوصلهات رو ندارم فقط دعا کن ت بلایی سرش نیاد اگه بیاد کاری میکنم مرغای آسمون به حالت گریه کنن.
و بیتوجه بهش از خونه بیرون اومدم و به سمت ت رفتم که پایین پله
ها بود و با احتیاط بغلش کردم، جوری که اگه جایی ازش آسیب دیده بد
تر نشه. از برج خارج شدم و رو به نگهبان گفتم:
جیمین :ماشین رو بیار برام.
- چشم.
نگهبان که رفت نگاهی به صورت رنگ پریده ت انداختم.
جیمین : عزیزم قول میدم همه چی رو حل کنم.
نگهبان ماشین رو آورد و از ماشین پیاده شد و در عقب رو برام باز کرد
که ت رو آروم داخلش گذاشتم. نگهبان با اشاره من رفت که سریع
سوار شدم و به سرعت سمت بیمارستان حرکت کردم. ت نالهای از
دهنش خارج شد که نگران نگاهش کردم و سریع به جلو نگاه کردم و
گفتم:
جیمین :االن میرسیم؛ میرسیم.
بعد چند دقیقه که انگار چند سال گذشت به بیمارستان رسیدم. ماشین
رو کنار ورودی بیمارستان پارک کردم و سریع پیاده شدم و در عقب رو
باز کردم و آروم ت رو بغل کردم. با دو خودم رو به داخل بیمارستان رسوندم و بلند داد زدم
جیمین: دکتر؟! دکتر؟!
یه پرستارم سمتم اومد و گفت:
- چیشده آقا، بیمارستان رو روی سرتون گذاشتین.
کالفه و عصبانی گفتم:
جیمین: لطفا بگو دکتر بیاد.
که خدا رو شکر دکتر خودش اومد و با دیدن ت تو بغلم و وضعیتش
بدون حرفی به اتاق رو به روم اشاره کرد. سریع وارد شدم و ت رو
روی تخت گذاشتم که دکتر اومد کنار و همونطور که با چراغ چشمای
ت رو چک میکرد پرسید:
- چه اتفاقی افتاده براش؟
جیمین : از پله افتاده.
دکتر یه لحظه نگام کرد و روبه پرستار گفت:
- سریع بگو بخش رادیوگرافی رو آماده کنن باید از بدنش عکس برداری بشه
تو خونه. سوییچ رو از روی کنسول برداشتم که صدای مقصر این حالم
بلند شد:
-
لیا : جیمین کجا داری میری؟
با عصبانیت رو کردم بهش گفتم
جیمین : ببین لیا الان حوصلهات رو ندارم فقط دعا کن ت بلایی سرش نیاد اگه بیاد کاری میکنم مرغای آسمون به حالت گریه کنن.
و بیتوجه بهش از خونه بیرون اومدم و به سمت ت رفتم که پایین پله
ها بود و با احتیاط بغلش کردم، جوری که اگه جایی ازش آسیب دیده بد
تر نشه. از برج خارج شدم و رو به نگهبان گفتم:
جیمین :ماشین رو بیار برام.
- چشم.
نگهبان که رفت نگاهی به صورت رنگ پریده ت انداختم.
جیمین : عزیزم قول میدم همه چی رو حل کنم.
نگهبان ماشین رو آورد و از ماشین پیاده شد و در عقب رو برام باز کرد
که ت رو آروم داخلش گذاشتم. نگهبان با اشاره من رفت که سریع
سوار شدم و به سرعت سمت بیمارستان حرکت کردم. ت نالهای از
دهنش خارج شد که نگران نگاهش کردم و سریع به جلو نگاه کردم و
گفتم:
جیمین :االن میرسیم؛ میرسیم.
بعد چند دقیقه که انگار چند سال گذشت به بیمارستان رسیدم. ماشین
رو کنار ورودی بیمارستان پارک کردم و سریع پیاده شدم و در عقب رو
باز کردم و آروم ت رو بغل کردم. با دو خودم رو به داخل بیمارستان رسوندم و بلند داد زدم
جیمین: دکتر؟! دکتر؟!
یه پرستارم سمتم اومد و گفت:
- چیشده آقا، بیمارستان رو روی سرتون گذاشتین.
کالفه و عصبانی گفتم:
جیمین: لطفا بگو دکتر بیاد.
که خدا رو شکر دکتر خودش اومد و با دیدن ت تو بغلم و وضعیتش
بدون حرفی به اتاق رو به روم اشاره کرد. سریع وارد شدم و ت رو
روی تخت گذاشتم که دکتر اومد کنار و همونطور که با چراغ چشمای
ت رو چک میکرد پرسید:
- چه اتفاقی افتاده براش؟
جیمین : از پله افتاده.
دکتر یه لحظه نگام کرد و روبه پرستار گفت:
- سریع بگو بخش رادیوگرافی رو آماده کنن باید از بدنش عکس برداری بشه
۱۵.۵k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.