مثلث مافیایی
مثلث مافیایی
Part¹⁹
نامجون: یاااا😅😅
رفتن تو خونه رفتن تو اتاق دیدن ات و تو بغل آنا دارن گریه میکنه
نامجون رفت آنا رو صدا کرد و گفت کارش داره
نامجون: آنا یه لحضه میای کارت دارم
آنا: عااااا الان میام
آنا: ات من الان برمیگردم
ات: اوکی برو
آنا: بله چه کارم داشتی
نامجون: عااام دو تا چیز میخواستم بهت بگم اگر اشکالی نداره
آنا: خب بگو
نامجون: اول اینکه میخواستم بیشتر باهات آشنا بشم
انا: تو این وضیعت اخه اونم الان که ات حالش خوب نیس
نامجون: یااااا صبر کن دومی هم بگم
انا: اوکییی
نامجون: دومی هم اینکه یونگی نمیدونم چرا ولی نگران ات شده بود و میخواست حالشو ببینه باهاش حرف بزنه منم گفتم بزارم تنها بزارم ولی به ات نگو
آنا: اووووو اهان اوکیه پس
یونگی و ات👇🏻👇🏻
یونگی: یا ات مطمعنی خوبی داری گریه میکنی
ات: *در حال گریه شدیددد* نه خوب نیستم
یونگی رفت پیش ات و بهش دستمال داد و بغلش کرد و باهاش حرف زد دلداریش داد و ات هم تو بغل یونگی داشت گریه میکرد و دلیل و گریش رو گفت و یه ۱۰ مین تو بغل اون داشت گریه میکرد که آنا و نامجون اومدن آنا سریع گوشیش رو درآورد و ازشون عکس گرفت بعد نامجون الکی صرفه کرد و اونا هم به حال خودشون اومدن و آنا رفت پیش و ات و یونگی و نامجون هم رفتن نامجون یونگی رو دست مینداخت و اذیتش میکرد آنا و ات هم رفتن ات دست و صورتش و شست دوباره میکاپ کرد و رفت بیرون یه ذره بهتر شده بود بعد از اون یونگی هعی ات رو نگاه میکرد و مهمونی بلخره تموم شد و همه رفتن خونه آنا هم با ات رفت خونه ات اینا پیش ات موند شب
شرایط
لایک: ۷تا
Part¹⁹
نامجون: یاااا😅😅
رفتن تو خونه رفتن تو اتاق دیدن ات و تو بغل آنا دارن گریه میکنه
نامجون رفت آنا رو صدا کرد و گفت کارش داره
نامجون: آنا یه لحضه میای کارت دارم
آنا: عااااا الان میام
آنا: ات من الان برمیگردم
ات: اوکی برو
آنا: بله چه کارم داشتی
نامجون: عااام دو تا چیز میخواستم بهت بگم اگر اشکالی نداره
آنا: خب بگو
نامجون: اول اینکه میخواستم بیشتر باهات آشنا بشم
انا: تو این وضیعت اخه اونم الان که ات حالش خوب نیس
نامجون: یااااا صبر کن دومی هم بگم
انا: اوکییی
نامجون: دومی هم اینکه یونگی نمیدونم چرا ولی نگران ات شده بود و میخواست حالشو ببینه باهاش حرف بزنه منم گفتم بزارم تنها بزارم ولی به ات نگو
آنا: اووووو اهان اوکیه پس
یونگی و ات👇🏻👇🏻
یونگی: یا ات مطمعنی خوبی داری گریه میکنی
ات: *در حال گریه شدیددد* نه خوب نیستم
یونگی رفت پیش ات و بهش دستمال داد و بغلش کرد و باهاش حرف زد دلداریش داد و ات هم تو بغل یونگی داشت گریه میکرد و دلیل و گریش رو گفت و یه ۱۰ مین تو بغل اون داشت گریه میکرد که آنا و نامجون اومدن آنا سریع گوشیش رو درآورد و ازشون عکس گرفت بعد نامجون الکی صرفه کرد و اونا هم به حال خودشون اومدن و آنا رفت پیش و ات و یونگی و نامجون هم رفتن نامجون یونگی رو دست مینداخت و اذیتش میکرد آنا و ات هم رفتن ات دست و صورتش و شست دوباره میکاپ کرد و رفت بیرون یه ذره بهتر شده بود بعد از اون یونگی هعی ات رو نگاه میکرد و مهمونی بلخره تموم شد و همه رفتن خونه آنا هم با ات رفت خونه ات اینا پیش ات موند شب
شرایط
لایک: ۷تا
۳.۲k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.