سرنوشت پارت ۱۱
پرش زمانی به غروب
به جینا زنگ زده بودم داشتم باهاش حرف میزدم بعد یک ماه صداشو شنیده بودم و خوشحال بودم با ذوق و بغض باهاش حرف میزدم دلم خیلی براش تنگ شده بود که یهو یه نفر انگار پشت تلفن داد زد فهمیدم مامانشه.
مامانش جییییغ زد و گفت بورام
تلفن قطع شد
قلبم داشت میومد تو دهنم وقتی گفت بورام. معلوم نیست چی شده بود
به جینا پیام دادم و گفتم چه اتفاقی افتاده و اونم فقط برام استیکر گریه فرستاد و گفت سریع بیا بیمارستان جانگسه
دوباره بهش زنگ زدم گفتم کی چش شده
اونم با جیغ و بغض گفت بورام واقعاً داشتم از ترس سکته و مرگو با هم میزدم
بدو بدو از پلهها رفتم پایین و جیغ جیغ کنان فقط به جیمین گفتم که سریع حاضر شو و بریم بیمارستان جانگسه
بهم استرس وارد شده بود و گلوم میسوخت مشخص بود سرفههای خونیه از درد داشتم میمردم ولی فعلاً بورام مهمتر بود
سوار ماشین شدیم جیمین از استرس من انقدر حالش بد بود که انگار من چیزیم شده با آخرین سرعت رفتیم سمت بیمارستان قط تو ماشین هق هق میکردم و اسم بورامو میبردم اصلاً خبر نداشتم تهکوک کجام دلم براشون تنگ شده بود لحظه بعدی صدای جینا که داشت باهام حرف میزد تو گوشم پخش شد جیغ میزد و میگفت تو رو خدا سریع بیا
دل تو دلم نبود معلوم نبود چی شده نکنه دوباره تشنج کرده بود.
رسیدیم بیمارستان از پذیرش پرسیدم اتاق بورام کجاست گفت طبقه دوم سمت راست اول راهرو
جینا رو اونجا دیدم قیافش قرمز قرمز بود جیمین گفت من برم براش وسیله بخرم که وقتی خوب شد بری بهش بدی جینا هم از بس گریه کرده بود گفت من برم دستشویی صورتمو بشورم.
به شدت گلو میسوخت نمیدونستم باید چیکار کنم افم قرمز مشکی شده بود مطمئناً همین الان بیهوش میشدم اگه قرصم یا یه دونه کیسه برای تنفس پیشم نبود قطعاً بیهوش میشدم نه جیمین بود نه جینا بود یهو احساس کردم همه چی برام قرمز شد لحظه بعدی همه چی برام سیاه شد و بله بیهوش شده بودم بعد از ۲۰ دقیقه بیدار شدم توی اتاقی بودم اطرافم نگاه انداختم چشام تار تار بود نمیتونستم چیزی رو درست ببینم فقط میتونستم ببینم انگار یه دختری هم سن من توی تخت بغلی خوابیده
چشامو مالیدم که همون موقع دستم سوخت فهمیدم سرم برام وصل کردن و همینطور ماسک جلوی بینیم بود ...ماسک تنفس...
ساعتم آینهای بود جوری که میتونستم قیافه خودمو حدوداً ببینم زیر چشام قرمز شده بود و صورتم سفید لبامم قرمز شده بود موهامو از پشت بسته بودند به کش مو دقت کردم جینا بود همونی که خودم برای تولدش بهش داده بودم مشخص بود وقتی حالم بد شده اون پرستارو صدا کرده و موهامو اون بسته سعی کردم به اطرافم نگاه کنم یه دختر خیلی خوشگل و ملوس بود توی تخت بغلی، بکم قیافش دقت کردم باورم نمیشد که اون لحظه بورام اونجا بود تختش بغل خودم بود رنگ به روش نبود و یه دونه سرم خیلی بزرگ کنارش بود کلی دستگاه بهش وصل بود
با دیدن اون لحظه بغض شدیدی کردم از سرمم چیزی نمونده بود پس خودم یهو از دستم کندمش از دستم یکم خون رفت ولی بازم بورام مهم بود
مشخصاااا جینا گفته بود که اتاق من و بورامو یه جا بزارن
ماسک تنفس از روی صورتم برداشتم رفتم سمت بورام دوباره همون عطر همیشگیو زده بود وقت قیافشو دیدم دیگه واقعاً زدم زیر گریه با صدای گریه من بیدار شد وقتی منو دید چشاش شده بود اندازه بشقاب براق تر یعنی همون بغض.
به محض اینکه فهمید منم سریع دستمو گرفت آستینمو گرفت و کشید بالا چون فهمیده بود قبلاً رگمو زده بودم بازم زده بودم جاش رو دستم مونده بود وقتی اونو دید بغضش شدیدتر شد نگاشو داد پایین تر و اشاره داد سمت ماسکش کرد که درش بیارم ولی من هنوز برای شنیدن صداش آماده نبودم
ولی اون ازم درخواست کرده بود ماسکشو برداشتم با صدای خیلی شکسته گفت :چ...چرا این کارو میکنی؟(بغض)
چه پارت طولانییی نوشتم حمایت...
به جینا زنگ زده بودم داشتم باهاش حرف میزدم بعد یک ماه صداشو شنیده بودم و خوشحال بودم با ذوق و بغض باهاش حرف میزدم دلم خیلی براش تنگ شده بود که یهو یه نفر انگار پشت تلفن داد زد فهمیدم مامانشه.
مامانش جییییغ زد و گفت بورام
تلفن قطع شد
قلبم داشت میومد تو دهنم وقتی گفت بورام. معلوم نیست چی شده بود
به جینا پیام دادم و گفتم چه اتفاقی افتاده و اونم فقط برام استیکر گریه فرستاد و گفت سریع بیا بیمارستان جانگسه
دوباره بهش زنگ زدم گفتم کی چش شده
اونم با جیغ و بغض گفت بورام واقعاً داشتم از ترس سکته و مرگو با هم میزدم
بدو بدو از پلهها رفتم پایین و جیغ جیغ کنان فقط به جیمین گفتم که سریع حاضر شو و بریم بیمارستان جانگسه
بهم استرس وارد شده بود و گلوم میسوخت مشخص بود سرفههای خونیه از درد داشتم میمردم ولی فعلاً بورام مهمتر بود
سوار ماشین شدیم جیمین از استرس من انقدر حالش بد بود که انگار من چیزیم شده با آخرین سرعت رفتیم سمت بیمارستان قط تو ماشین هق هق میکردم و اسم بورامو میبردم اصلاً خبر نداشتم تهکوک کجام دلم براشون تنگ شده بود لحظه بعدی صدای جینا که داشت باهام حرف میزد تو گوشم پخش شد جیغ میزد و میگفت تو رو خدا سریع بیا
دل تو دلم نبود معلوم نبود چی شده نکنه دوباره تشنج کرده بود.
رسیدیم بیمارستان از پذیرش پرسیدم اتاق بورام کجاست گفت طبقه دوم سمت راست اول راهرو
جینا رو اونجا دیدم قیافش قرمز قرمز بود جیمین گفت من برم براش وسیله بخرم که وقتی خوب شد بری بهش بدی جینا هم از بس گریه کرده بود گفت من برم دستشویی صورتمو بشورم.
به شدت گلو میسوخت نمیدونستم باید چیکار کنم افم قرمز مشکی شده بود مطمئناً همین الان بیهوش میشدم اگه قرصم یا یه دونه کیسه برای تنفس پیشم نبود قطعاً بیهوش میشدم نه جیمین بود نه جینا بود یهو احساس کردم همه چی برام قرمز شد لحظه بعدی همه چی برام سیاه شد و بله بیهوش شده بودم بعد از ۲۰ دقیقه بیدار شدم توی اتاقی بودم اطرافم نگاه انداختم چشام تار تار بود نمیتونستم چیزی رو درست ببینم فقط میتونستم ببینم انگار یه دختری هم سن من توی تخت بغلی خوابیده
چشامو مالیدم که همون موقع دستم سوخت فهمیدم سرم برام وصل کردن و همینطور ماسک جلوی بینیم بود ...ماسک تنفس...
ساعتم آینهای بود جوری که میتونستم قیافه خودمو حدوداً ببینم زیر چشام قرمز شده بود و صورتم سفید لبامم قرمز شده بود موهامو از پشت بسته بودند به کش مو دقت کردم جینا بود همونی که خودم برای تولدش بهش داده بودم مشخص بود وقتی حالم بد شده اون پرستارو صدا کرده و موهامو اون بسته سعی کردم به اطرافم نگاه کنم یه دختر خیلی خوشگل و ملوس بود توی تخت بغلی، بکم قیافش دقت کردم باورم نمیشد که اون لحظه بورام اونجا بود تختش بغل خودم بود رنگ به روش نبود و یه دونه سرم خیلی بزرگ کنارش بود کلی دستگاه بهش وصل بود
با دیدن اون لحظه بغض شدیدی کردم از سرمم چیزی نمونده بود پس خودم یهو از دستم کندمش از دستم یکم خون رفت ولی بازم بورام مهم بود
مشخصاااا جینا گفته بود که اتاق من و بورامو یه جا بزارن
ماسک تنفس از روی صورتم برداشتم رفتم سمت بورام دوباره همون عطر همیشگیو زده بود وقت قیافشو دیدم دیگه واقعاً زدم زیر گریه با صدای گریه من بیدار شد وقتی منو دید چشاش شده بود اندازه بشقاب براق تر یعنی همون بغض.
به محض اینکه فهمید منم سریع دستمو گرفت آستینمو گرفت و کشید بالا چون فهمیده بود قبلاً رگمو زده بودم بازم زده بودم جاش رو دستم مونده بود وقتی اونو دید بغضش شدیدتر شد نگاشو داد پایین تر و اشاره داد سمت ماسکش کرد که درش بیارم ولی من هنوز برای شنیدن صداش آماده نبودم
ولی اون ازم درخواست کرده بود ماسکشو برداشتم با صدای خیلی شکسته گفت :چ...چرا این کارو میکنی؟(بغض)
چه پارت طولانییی نوشتم حمایت...
۱.۶k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.