یکبار دیگر اگر تورا در آغوش بکشم
یکبار دیگر اگر تورا در آغوش بکشم
خیلی چیزها با گذشته فرق خواهد کرد
اینبار شرم را میبلعم و نجابت را میدرم
تو را در آغوشم میپوشانم
تا کور شود هر آنکه نتواند دید
بوسه را آغاز میکنم
گاهی از سر شیطنت گاز میگیرمت میان سیل بوسه هایم
من تشنه ی صدای توام
تا فقط بگویی:آخ!
آن وقت زل بزنم در چشمانت
تا ببینم تو هم دوستم داری
آنجاست که میخزم روی تنت
دست هایم همه جا سرک میکشند
ولبانم در گردنت باز می ایستد
سر میکشم شراب گردنت را
مست میشوم و بی اختیار برهنه میشوم انگار
کمی میترسم،اما نوازش های تو ترس را میگریزاند
نگاه های پر از امید و نیازت با هزار خواهش گنگ و غریب مرا به سویت میکشاند
دستهایت میلغزد روی اندامم
و لبانت بی تاب بوسه میزنند بر هر جا که پیش آید
دستانت از گودیه کمرم میگذرد و میرود بالاتر ...بالاتر...باز هم بالاتر
نفس هایم تند میشود
تند ... تند ... باز هم تندتر
دستانت را روی برجستگی های عریانم حس میکنم و بعد داغیه لبانت را
همچو طلفی چسبیده به سینه ی مادر
تو پر از حس خوب آرامشی
انگار که در آغوش هم پشت پا زده باشیم بر جهان
دست دیگرت گره میخورد میان موهای پریشانم
و بعد میبینم که بال گرم نفس هایت
ساییده میشود به گردن سرد من
یک حس درد ساده ی مبهم
میپیچد درون رگ هایم
من چشمهایم بسته است
چشم که میگشایم میبینم
تو درون تن سرد منی
لبخند نهفته در چشم هایمان حکایت از رضایت جفتمان دارد
مرا میان بازوانت سخت میفشاری و آخرین بوسه را بر کمرم هدیه میدهی و مرا میپوشانی
بعد من سر درسینه ی تو و تو دستانت میان موهای پریشانم گاهی بوسه بر دستانم میزنی گاه بر لبانم و گاه برپیشانی ام
و من در آغوش تو میان بازوان مردانه ات به خواب میروم
و تو نیز آن قدر نگاهم میکنی تا خوابت ببرد
افسوس که این ها فقط یک خیال است
یک آرزوی دور و دراز زاییده ی ذهن بیمار من
و جای تو همچنان خالیست ....
خیلی چیزها با گذشته فرق خواهد کرد
اینبار شرم را میبلعم و نجابت را میدرم
تو را در آغوشم میپوشانم
تا کور شود هر آنکه نتواند دید
بوسه را آغاز میکنم
گاهی از سر شیطنت گاز میگیرمت میان سیل بوسه هایم
من تشنه ی صدای توام
تا فقط بگویی:آخ!
آن وقت زل بزنم در چشمانت
تا ببینم تو هم دوستم داری
آنجاست که میخزم روی تنت
دست هایم همه جا سرک میکشند
ولبانم در گردنت باز می ایستد
سر میکشم شراب گردنت را
مست میشوم و بی اختیار برهنه میشوم انگار
کمی میترسم،اما نوازش های تو ترس را میگریزاند
نگاه های پر از امید و نیازت با هزار خواهش گنگ و غریب مرا به سویت میکشاند
دستهایت میلغزد روی اندامم
و لبانت بی تاب بوسه میزنند بر هر جا که پیش آید
دستانت از گودیه کمرم میگذرد و میرود بالاتر ...بالاتر...باز هم بالاتر
نفس هایم تند میشود
تند ... تند ... باز هم تندتر
دستانت را روی برجستگی های عریانم حس میکنم و بعد داغیه لبانت را
همچو طلفی چسبیده به سینه ی مادر
تو پر از حس خوب آرامشی
انگار که در آغوش هم پشت پا زده باشیم بر جهان
دست دیگرت گره میخورد میان موهای پریشانم
و بعد میبینم که بال گرم نفس هایت
ساییده میشود به گردن سرد من
یک حس درد ساده ی مبهم
میپیچد درون رگ هایم
من چشمهایم بسته است
چشم که میگشایم میبینم
تو درون تن سرد منی
لبخند نهفته در چشم هایمان حکایت از رضایت جفتمان دارد
مرا میان بازوانت سخت میفشاری و آخرین بوسه را بر کمرم هدیه میدهی و مرا میپوشانی
بعد من سر درسینه ی تو و تو دستانت میان موهای پریشانم گاهی بوسه بر دستانم میزنی گاه بر لبانم و گاه برپیشانی ام
و من در آغوش تو میان بازوان مردانه ات به خواب میروم
و تو نیز آن قدر نگاهم میکنی تا خوابت ببرد
افسوس که این ها فقط یک خیال است
یک آرزوی دور و دراز زاییده ی ذهن بیمار من
و جای تو همچنان خالیست ....
۱۳.۳k
۰۹ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.