[•( ساحل )•]
[•( ساحل )•]
part ¹⁸
هانا : برو دیگه الان داداشم میاد
تهیونگ : اخه دلم برات تنگ میشه ( خودشو لوس می کنه 🥺 )
هانا : ( دستش و می کشه لای موهای تهیونگ و سرشو می بوسه ) یکم صبر کن بالاخره روزی می رسه که می تونیم توی جمعیت کنار هم باشیم نه تو خلوت خودمون
تهیونگ : ( خیره به چشمای هانا )
هانا : ( از جاش بلند میشه با یه نگاه شیطنت آمیز به تهیونگ که هنوز دراز کشیده یه دفعه میاد جلو و بوسه ی ریزی رو گونه ی تهیونگ میزاره و سریع از اتاق میره بیرون )
تهیونگ : وایسا ببینم کِرمو من بازم میخوام نمیشه که همینجوری یه نوک بزنی فرار کنی پس احساسات من چی میشه؟😂 ( بلند میشه و میدوئه دنبالش ) فکر کردی همین طوری میزارم بری ؟ وایسا😂
...☆
( همینطور که تهیونگ دنبال هانا می رفت ، وقتی هانا از پله ها رفت پایین دید فلیکس نشسته رو مبل و داره نگاهش می کنه ، تهیونگ که نمیدونست و داشت سر به سر هانا میزاشت
یهو فلیکس می بینه که زل زده به هانا )
....☆
فلیکس : دارین چیکار میکنین ؟
تهیونگ : هیچی، کودک درونمون فعال شده بود😂داریم دنبال بازی میکنیم
( لپای هانا سرخ شده بود از خجالت )
فلیکس : هانا تو چرا قرمز شدی انقدر؟
هانا : نه چیزی نیست فکر کنم یکم سرما خوردم 😅
فلیکس : کم کم برید حاضر بشید بریم
هانا : باشه ( آروم از پله ها بالا میره و تهیونگ یه لبخند کوچیک به هانا میکنه و میره حاضر بشه )
...☆
( رسیدن به شهر بازی ، همه پیاده شدن و هانا با کلی ذوق گفت )
هانا : میشه اول ترن هوایی سوار بشیم ترو خدا
جنی : اره بریم اول اونو سوار بشیم خیلی باحاله
لینو : بریم🙂
( فلیکس و جنی کنار هم ، تهیونگ و هانا هم کنار هم ، لینو که یه بوهایی از رابطه هانا و تهیونگ برده بود، لبخندی بهشون زد و رفت نشست صندلی پشتی ، دید یه دختری تنها نشسته و بغض کرده ، حدودا هم سنای خودش بود ، رفت و نشست
کنارش )
لینو: میتونم اینجا بشینم ؟ ( لبخند )
دختره : بله بفرمائید
ببخشید اگر بد بود🌷🦋
( این پارتو با رفیقم نوشتم )
دوست دارید لینو هم بختش باز بشه بچه ها ؟ 😂
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ¹⁸
هانا : برو دیگه الان داداشم میاد
تهیونگ : اخه دلم برات تنگ میشه ( خودشو لوس می کنه 🥺 )
هانا : ( دستش و می کشه لای موهای تهیونگ و سرشو می بوسه ) یکم صبر کن بالاخره روزی می رسه که می تونیم توی جمعیت کنار هم باشیم نه تو خلوت خودمون
تهیونگ : ( خیره به چشمای هانا )
هانا : ( از جاش بلند میشه با یه نگاه شیطنت آمیز به تهیونگ که هنوز دراز کشیده یه دفعه میاد جلو و بوسه ی ریزی رو گونه ی تهیونگ میزاره و سریع از اتاق میره بیرون )
تهیونگ : وایسا ببینم کِرمو من بازم میخوام نمیشه که همینجوری یه نوک بزنی فرار کنی پس احساسات من چی میشه؟😂 ( بلند میشه و میدوئه دنبالش ) فکر کردی همین طوری میزارم بری ؟ وایسا😂
...☆
( همینطور که تهیونگ دنبال هانا می رفت ، وقتی هانا از پله ها رفت پایین دید فلیکس نشسته رو مبل و داره نگاهش می کنه ، تهیونگ که نمیدونست و داشت سر به سر هانا میزاشت
یهو فلیکس می بینه که زل زده به هانا )
....☆
فلیکس : دارین چیکار میکنین ؟
تهیونگ : هیچی، کودک درونمون فعال شده بود😂داریم دنبال بازی میکنیم
( لپای هانا سرخ شده بود از خجالت )
فلیکس : هانا تو چرا قرمز شدی انقدر؟
هانا : نه چیزی نیست فکر کنم یکم سرما خوردم 😅
فلیکس : کم کم برید حاضر بشید بریم
هانا : باشه ( آروم از پله ها بالا میره و تهیونگ یه لبخند کوچیک به هانا میکنه و میره حاضر بشه )
...☆
( رسیدن به شهر بازی ، همه پیاده شدن و هانا با کلی ذوق گفت )
هانا : میشه اول ترن هوایی سوار بشیم ترو خدا
جنی : اره بریم اول اونو سوار بشیم خیلی باحاله
لینو : بریم🙂
( فلیکس و جنی کنار هم ، تهیونگ و هانا هم کنار هم ، لینو که یه بوهایی از رابطه هانا و تهیونگ برده بود، لبخندی بهشون زد و رفت نشست صندلی پشتی ، دید یه دختری تنها نشسته و بغض کرده ، حدودا هم سنای خودش بود ، رفت و نشست
کنارش )
لینو: میتونم اینجا بشینم ؟ ( لبخند )
دختره : بله بفرمائید
ببخشید اگر بد بود🌷🦋
( این پارتو با رفیقم نوشتم )
دوست دارید لینو هم بختش باز بشه بچه ها ؟ 😂
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۵.۱k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.