تک پارتی چانگبین :)
وقتی عضو نهمی و یکی می خواد بهت تج*وز کنه
توی خوابگاه تنها بودی و داشتی غذا می پختی تا وقتی اعضا بر می گردن گرسنه نمونن.
خب تو توی خوابگاهی بودی که چان و چانگبین و هان و هیون بودن.
اعضا هر کدوم یه جایی بودن.
هان کافه، چان کمپانی و چانگبین باشگاه و هیون هم موزه.
حدس می زدی چانگبین زودتر برگرده. همین طور داشتی فکر می کردی اعضا دارن چیکار می کنن که کسی به در زد. از توی افکارت خارج شدی و تعجب کردی که چقدر زود اعضا برگشتن. کمی دودل بودی که در رو باز کنی. به سمت در رفتی و با صدای بلند گفتی: کیه؟
اما صدایی نشنیدی. ترسیده بودی اما در رو باز کردی اما ناگهان یکی به سمتت حمله ور شد.ترسیده بودی و نمی تونستی فرد مقابلت رو به خاطر ماسکی که داشت کامل تشخیص بدی.
جیغی زدی و شروع به دویدن کردی و خودتو به پذیرایی رسوندی و گفتی:تو.. تو کی هستییی؟
مرد گفت: یه مهمون
با صدای بلند گفتی : برو بیرون.
اما مرد به سمتت حرکت میکنه که دوباره با صدای بلندتر میگی: گفتم برو بیروووون.
اما مرد تو رو روی مبل می اندازه. سعی می کنی از جات بلند بشی که مرد روت خیمه می زنه و دست هاتو بالای سرت قفل می کنه.
میگی : ولم کن عوضی.
مرد ماسکشو پایین میده و لباشو روی لبات میزاره و شروع به وحشیانه بوسیدنت می کنه و تو تقلا می کنی پسش بزنی اما قدرت مرد خیلی زیاد بود. اشکات از چشمات جاری میشه.
مرد در همون حین شروع به باز کردن دکمه های لباست می کنه و بعد اینکه دکمه های لباساتو باز می کنه دستشو سمت شلوارت می بره که همون موقع یکی مرد رو به زمین می اندازه تو هم میفهمی چانگبینه.
چانگبین مرد روی روی زمین می اندازه و شروع به مشت زدن به صورت مرد می کنه. آروم به سمت چانگبین میری و در حالی که هق هق می زنی میگی : بس کن
اما اون به کارش ادامه میده تا جایی که مرد به التماس کردن می افته. چانگبین از روی مرد بلند میشه که مرد با تمام توانش فرار می کنه.
روی زمین می افتی که چانگبین با نگرانی سمتت میاد و بغلت می کنه و میگه: خوبی؟ اون کاری باهات نکرد؟
و شروع به نگاه کردن به بدنت می کنه تا مطمئن بشه اتفاقی برات نیفتاده.
سرت رو به علامت منفی تکون میدی که محکم بغلت می کنه. شروع به گریه کردن توی بغلش می کنی اونم سعی می کنه آرومت کنه : آروم باش. چیزی نیست. من اینجام. تموم شد.
بعد از چند دقیقه از بغلش بیرون میای و میگی :ممنونم چانگبین اگه نمی اومدی...
که انگشتشو جلوی لبات می زاره و میگه : هیش دیگه بهش فک نکن. و شروع به بستن دکمه های لباست می کنه. وقتی کارش تموم میشه میگی : غذا پختم می خوای؟
اونم با لبخند جوابتو میده : البته عزیزم. کمکت می کنم میز رو بچینی.
توی خوابگاه تنها بودی و داشتی غذا می پختی تا وقتی اعضا بر می گردن گرسنه نمونن.
خب تو توی خوابگاهی بودی که چان و چانگبین و هان و هیون بودن.
اعضا هر کدوم یه جایی بودن.
هان کافه، چان کمپانی و چانگبین باشگاه و هیون هم موزه.
حدس می زدی چانگبین زودتر برگرده. همین طور داشتی فکر می کردی اعضا دارن چیکار می کنن که کسی به در زد. از توی افکارت خارج شدی و تعجب کردی که چقدر زود اعضا برگشتن. کمی دودل بودی که در رو باز کنی. به سمت در رفتی و با صدای بلند گفتی: کیه؟
اما صدایی نشنیدی. ترسیده بودی اما در رو باز کردی اما ناگهان یکی به سمتت حمله ور شد.ترسیده بودی و نمی تونستی فرد مقابلت رو به خاطر ماسکی که داشت کامل تشخیص بدی.
جیغی زدی و شروع به دویدن کردی و خودتو به پذیرایی رسوندی و گفتی:تو.. تو کی هستییی؟
مرد گفت: یه مهمون
با صدای بلند گفتی : برو بیرون.
اما مرد به سمتت حرکت میکنه که دوباره با صدای بلندتر میگی: گفتم برو بیروووون.
اما مرد تو رو روی مبل می اندازه. سعی می کنی از جات بلند بشی که مرد روت خیمه می زنه و دست هاتو بالای سرت قفل می کنه.
میگی : ولم کن عوضی.
مرد ماسکشو پایین میده و لباشو روی لبات میزاره و شروع به وحشیانه بوسیدنت می کنه و تو تقلا می کنی پسش بزنی اما قدرت مرد خیلی زیاد بود. اشکات از چشمات جاری میشه.
مرد در همون حین شروع به باز کردن دکمه های لباست می کنه و بعد اینکه دکمه های لباساتو باز می کنه دستشو سمت شلوارت می بره که همون موقع یکی مرد رو به زمین می اندازه تو هم میفهمی چانگبینه.
چانگبین مرد روی روی زمین می اندازه و شروع به مشت زدن به صورت مرد می کنه. آروم به سمت چانگبین میری و در حالی که هق هق می زنی میگی : بس کن
اما اون به کارش ادامه میده تا جایی که مرد به التماس کردن می افته. چانگبین از روی مرد بلند میشه که مرد با تمام توانش فرار می کنه.
روی زمین می افتی که چانگبین با نگرانی سمتت میاد و بغلت می کنه و میگه: خوبی؟ اون کاری باهات نکرد؟
و شروع به نگاه کردن به بدنت می کنه تا مطمئن بشه اتفاقی برات نیفتاده.
سرت رو به علامت منفی تکون میدی که محکم بغلت می کنه. شروع به گریه کردن توی بغلش می کنی اونم سعی می کنه آرومت کنه : آروم باش. چیزی نیست. من اینجام. تموم شد.
بعد از چند دقیقه از بغلش بیرون میای و میگی :ممنونم چانگبین اگه نمی اومدی...
که انگشتشو جلوی لبات می زاره و میگه : هیش دیگه بهش فک نکن. و شروع به بستن دکمه های لباست می کنه. وقتی کارش تموم میشه میگی : غذا پختم می خوای؟
اونم با لبخند جوابتو میده : البته عزیزم. کمکت می کنم میز رو بچینی.
۲۰.۸k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.