«عشق حقیقی»پارت3
خداحافظی کردم و رفتم بیرون و سوار تاکسی شدم
تو راه کلی فکر کردم اخه چرا اون که بزرگترین مافیا سئول چرا با مهربونی با من رفتار کنی تو فکر بودم که با صدای راننده به خودم اومدم
راننده:خانم رسیدیم
ا/ت:ممنون
پیاده شدم و رفتم داخل عمارت و رفتم اتاقم و رو تخت ولو شدم و یکم استراحت کردم و پاشدم و یه دوش۱۰مینی گرفتم و یه لباس خوشگل پوشیدم«اسلاید دوم»و یک میکاپ ساده کردم و موهامو درست کردم «اسلایدسوم و چهارم» و رفتم پایین
ا/ت:اجومااااا لیاااااا
لیا:بله خانم چیزی شد؟
اجوما:دخترم بله چی شده خوبی؟
ا/ت:من امشب شام نیستم منتظرم نباشید برای شام نیستم
اجوما:باشه دخترم ولی با کی
ا/ت:با یکی دیگه
لیا:(خنده شیطونی)
“اجوما زد به دستش”
اجوما:باشه دخترم
ساعت ۷:۲۵بود جونگ کوک قرار بود ساعت۷:۳۰بیاد پس رفتم بالا اتاقم با گوشیم مشغول بودم
که یهو
صدای تیر اندازه و جیغ زدن اومد
تو راه کلی فکر کردم اخه چرا اون که بزرگترین مافیا سئول چرا با مهربونی با من رفتار کنی تو فکر بودم که با صدای راننده به خودم اومدم
راننده:خانم رسیدیم
ا/ت:ممنون
پیاده شدم و رفتم داخل عمارت و رفتم اتاقم و رو تخت ولو شدم و یکم استراحت کردم و پاشدم و یه دوش۱۰مینی گرفتم و یه لباس خوشگل پوشیدم«اسلاید دوم»و یک میکاپ ساده کردم و موهامو درست کردم «اسلایدسوم و چهارم» و رفتم پایین
ا/ت:اجومااااا لیاااااا
لیا:بله خانم چیزی شد؟
اجوما:دخترم بله چی شده خوبی؟
ا/ت:من امشب شام نیستم منتظرم نباشید برای شام نیستم
اجوما:باشه دخترم ولی با کی
ا/ت:با یکی دیگه
لیا:(خنده شیطونی)
“اجوما زد به دستش”
اجوما:باشه دخترم
ساعت ۷:۲۵بود جونگ کوک قرار بود ساعت۷:۳۰بیاد پس رفتم بالا اتاقم با گوشیم مشغول بودم
که یهو
صدای تیر اندازه و جیغ زدن اومد
۵.۲k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.