فیک«دختر کوچولوی من»فصل دو part 9
ته جون: هیچی
ات: ممنونم تهیونگ
ته:(لبخند میزنه)
ته: ات راستی برای رشته بازیگریت یکی از بهترین کمپانی هارو مد نظر دارم نظرت چیه براش تست بدی؟
ات: فکر خوبیه بیا بعدا باهم بریم
ته: بعد از ظهر بریم چطوره؟
ات: اخه حس میکنم امادگیشو ندارم
ته: امادگی نمیخواد متن میدن بهت باید نقششو بازی کنی دیگه
ات: باشه پس بیا بعد از ظهر بریم
ته جون: شب باید واسه سهام اون شرکتم بریم و قرارداد امضا کنیم
ته: ااا…امشبه؟
ته جون: اره اگه امشب انجامش ندیم خیلی های دیگه هستن که این سهامو میخرن
ته: خیلی خب باشه…پس یعنی ات هم باید ببریم
ته جون: اره ات الان ۱۸ سالشه پس میتونه خودش قراردادو امضا کنه
ته: وای…یعنی داری میگی اون دختر کوچولوی من الان ۱۸ سالشه؟
ات:(میخنده)
ات: خب من دیگه برم حاضر شم باید برم مدرسه
ته: تا صبحونتو کامل نخوری نمیزارم بری
ات: دیرم میشه
ته: ضعف میکنی تو مدرسه
ات: نه خوبم
ته: باشه اما تو مدرسه ام غذا بخور…تو سن رشدی غذارو از خودت ننداز
ات: باشه…من رفتم حاضر شم
ته: باشه…
ات ویو
از سر میز پاشدم و رفتم سمت اتاقم یونیفرم مدرسمو پوشیدم با جوراب و کفش یکمم ارایش کردم که صورتم بی روح نباشه که یهو چشمم به کبودی های گردنم خورد…تهیونگ نگاه کن چیکار کردیااا…یکم با کرم پودر کاورش کردم که معلوم نباشه فقط امیدوارم پاک نشه…موهامم همونجوری باز گذاشتم و کیفمو برداشتم و رفتم پایین…
ته: اماده شدی…باچی میری مدرسه؟
ات: با پاهام
ته: ته جون…
ته جون: به من چه
ته: خودم میبرمت
ته جون: حداقل لباستو عوض کن
ته: به تو ربطی نداره(😂😭)
ته: بریم ات
راوی:
تهیونگ و ات میرن سمت ماشین و سوار میشن…
ته: مدرست کجاست؟
ات: تهیونگ یعنی نمیدونی؟
ته: معلومه که نه از کجا باید بدونم
ات: ادرسش…………..(هرجایی میخواید تصور کنید)
ته: باشه
بعد چند دقیقه:
ته: رسیدیم(پیاده میشه تا باهاش خدافظی کنه)
ات:(دست تکون میده و میره داخل مدرسه)
سویی: ات(میپره بغلش)
ات: سلام چطوری
سویی: خوبم…میبینم که از ماشین پیاده میشی اقا کی بودن؟
ات: نشناختیش؟
سویی: نه واضح صورتشو ندیدم
ات: تهیونگ بود احمق
سویی: برگشت؟خیلی خوشحالم برات خب کِی برگشت؟
ات: دیشب اومد
سویی: دیشب تولدت بود منم برات کادو گرفتم ولی تعریف کن چیشد چیکارا کردید چیا گفت
ات: راستش سویی…دیشب خیلی خوب بود(جیغ میکشه)
من امده وای وای من امدههههه اممم😔🙏🏻🌹
ات: ممنونم تهیونگ
ته:(لبخند میزنه)
ته: ات راستی برای رشته بازیگریت یکی از بهترین کمپانی هارو مد نظر دارم نظرت چیه براش تست بدی؟
ات: فکر خوبیه بیا بعدا باهم بریم
ته: بعد از ظهر بریم چطوره؟
ات: اخه حس میکنم امادگیشو ندارم
ته: امادگی نمیخواد متن میدن بهت باید نقششو بازی کنی دیگه
ات: باشه پس بیا بعد از ظهر بریم
ته جون: شب باید واسه سهام اون شرکتم بریم و قرارداد امضا کنیم
ته: ااا…امشبه؟
ته جون: اره اگه امشب انجامش ندیم خیلی های دیگه هستن که این سهامو میخرن
ته: خیلی خب باشه…پس یعنی ات هم باید ببریم
ته جون: اره ات الان ۱۸ سالشه پس میتونه خودش قراردادو امضا کنه
ته: وای…یعنی داری میگی اون دختر کوچولوی من الان ۱۸ سالشه؟
ات:(میخنده)
ات: خب من دیگه برم حاضر شم باید برم مدرسه
ته: تا صبحونتو کامل نخوری نمیزارم بری
ات: دیرم میشه
ته: ضعف میکنی تو مدرسه
ات: نه خوبم
ته: باشه اما تو مدرسه ام غذا بخور…تو سن رشدی غذارو از خودت ننداز
ات: باشه…من رفتم حاضر شم
ته: باشه…
ات ویو
از سر میز پاشدم و رفتم سمت اتاقم یونیفرم مدرسمو پوشیدم با جوراب و کفش یکمم ارایش کردم که صورتم بی روح نباشه که یهو چشمم به کبودی های گردنم خورد…تهیونگ نگاه کن چیکار کردیااا…یکم با کرم پودر کاورش کردم که معلوم نباشه فقط امیدوارم پاک نشه…موهامم همونجوری باز گذاشتم و کیفمو برداشتم و رفتم پایین…
ته: اماده شدی…باچی میری مدرسه؟
ات: با پاهام
ته: ته جون…
ته جون: به من چه
ته: خودم میبرمت
ته جون: حداقل لباستو عوض کن
ته: به تو ربطی نداره(😂😭)
ته: بریم ات
راوی:
تهیونگ و ات میرن سمت ماشین و سوار میشن…
ته: مدرست کجاست؟
ات: تهیونگ یعنی نمیدونی؟
ته: معلومه که نه از کجا باید بدونم
ات: ادرسش…………..(هرجایی میخواید تصور کنید)
ته: باشه
بعد چند دقیقه:
ته: رسیدیم(پیاده میشه تا باهاش خدافظی کنه)
ات:(دست تکون میده و میره داخل مدرسه)
سویی: ات(میپره بغلش)
ات: سلام چطوری
سویی: خوبم…میبینم که از ماشین پیاده میشی اقا کی بودن؟
ات: نشناختیش؟
سویی: نه واضح صورتشو ندیدم
ات: تهیونگ بود احمق
سویی: برگشت؟خیلی خوشحالم برات خب کِی برگشت؟
ات: دیشب اومد
سویی: دیشب تولدت بود منم برات کادو گرفتم ولی تعریف کن چیشد چیکارا کردید چیا گفت
ات: راستش سویی…دیشب خیلی خوب بود(جیغ میکشه)
من امده وای وای من امدههههه اممم😔🙏🏻🌹
۲۴.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.