پارت ۱۴
کنار هم خوابیدیم چشمامو باز کردم حس کردم رو یه چیزی افتادم چشمامو باز کردم رو یه طرف جونگ کوک افتاده بودم اونم کمرمو گرفته بود و میمالید همونجوری موندم دستمو رو سینش گذاشتم
چند ماه بعد
بعد کلی سختی من و جونگ کوک به هم رسیدیم و باهم ازدواج کردیم و منم سه ماهه که حاملم پدر جونگ کوک فوت کرد و جونگ کوک شد رئیس قبیله و منم پیش اون زندگی کردم هردو قبیله باهم صلح کردن امروز تو حیاط داشتم راه میرفتم گل رز چیدم که صدا جونگ کوک اومد کوک:سوفیا کجایی من:اینجام رفتم پیشش کوک:با این بچه تو شیکمت بجایه استراحت راه میری من:انتظار داری همونجوری بشینم هوم؟ حوصلم سر میره خوب کوک:میدونم عزیزدلم ولی باید مراقب سلامتیتم باشی من:هستم فقط اومده بودم گل بچینم یدونشو گرفت من:درضمن انگار بچت بو گل رز دوست داره منو کشید اینجا کوک:خوب پس معلوم شد دختره من:اگه پسر بود چی کوک:باز داری چونه میزنه از تو صورتت معلومه دختره من:باشه کوک:ناراحتی شدی من:اوهوم کوک:عزیزدلم بیا اینجا ببینم منو بغل کرد کوک:صد دفع گفتم قیافتو اونجوری نکن دلم میگیره گونمو بوسید همون موقع سرم گیج رفت جلو چشام سیاهی رفت و نفهمیدم چیشد
از زبون جونگ کوک
یه دفع دیدم سرش گیج رفت داشت میوفتاد گرفتمش و نشستم رو زمین من:سوفیا چشماتو باز کن چت شد یه دفع سوفیا عزیزم سریع بردمش تو اتاقمون دکتر رو صدا زدم اومد چشماش بسته بود من:چیشد طبیب حالش چطوره طبیب:عالیجناب جایه نگرانی نیست بانو زیادی به خودشون خستگی وارد کردن و فشارشون افتاده واسشون دارو درست میکنم بخوره خوب میشه ایشون الان که باردارن هم خطرناکه
چند ماه بعد
بعد کلی سختی من و جونگ کوک به هم رسیدیم و باهم ازدواج کردیم و منم سه ماهه که حاملم پدر جونگ کوک فوت کرد و جونگ کوک شد رئیس قبیله و منم پیش اون زندگی کردم هردو قبیله باهم صلح کردن امروز تو حیاط داشتم راه میرفتم گل رز چیدم که صدا جونگ کوک اومد کوک:سوفیا کجایی من:اینجام رفتم پیشش کوک:با این بچه تو شیکمت بجایه استراحت راه میری من:انتظار داری همونجوری بشینم هوم؟ حوصلم سر میره خوب کوک:میدونم عزیزدلم ولی باید مراقب سلامتیتم باشی من:هستم فقط اومده بودم گل بچینم یدونشو گرفت من:درضمن انگار بچت بو گل رز دوست داره منو کشید اینجا کوک:خوب پس معلوم شد دختره من:اگه پسر بود چی کوک:باز داری چونه میزنه از تو صورتت معلومه دختره من:باشه کوک:ناراحتی شدی من:اوهوم کوک:عزیزدلم بیا اینجا ببینم منو بغل کرد کوک:صد دفع گفتم قیافتو اونجوری نکن دلم میگیره گونمو بوسید همون موقع سرم گیج رفت جلو چشام سیاهی رفت و نفهمیدم چیشد
از زبون جونگ کوک
یه دفع دیدم سرش گیج رفت داشت میوفتاد گرفتمش و نشستم رو زمین من:سوفیا چشماتو باز کن چت شد یه دفع سوفیا عزیزم سریع بردمش تو اتاقمون دکتر رو صدا زدم اومد چشماش بسته بود من:چیشد طبیب حالش چطوره طبیب:عالیجناب جایه نگرانی نیست بانو زیادی به خودشون خستگی وارد کردن و فشارشون افتاده واسشون دارو درست میکنم بخوره خوب میشه ایشون الان که باردارن هم خطرناکه
۱۱۱.۰k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.