ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
ژانر:نا معلوم
ویژوال ها:فلیکس،ا_ت
معلم:خب بچه ها امید وارم امسال خوب درس خونده بودین از معلمان راضی بودن بای تا سال دیگه
بچه ها:بله بای
رفتم توی دستشویی و گوشیمو در آوردم و زنگ زدم به دوستم لی لی
لی لی:عااا چته
ا_ت:خفشومیتونی بیای دنبالم مدرسع
لی لی:باشه
از دست شویی امدم بیرون و رفتم تو کلاس تا کیفمو بر دارم
هانا:هی دختر چی کار داری میکنی ها
(هانا قلدر اون کلاس بود)
ا_ت: از جلو چشمم گم شو تا نکشمت
هانا:اووو الان برای ماقلدر بازی در میاری
امد جلو موهامو از پشت گرفت کشید بر گشتم موهای اونو گرفتم داشتیم با هم دعوا میکردیم
که مدیر امد
مدیر:هی هی بس کنید
مدیر: مگه با شمانیستم (داد)
با داد مدیر دعوا بچه ها منو از پشت گرفتن
منو هانااز هم جدا کرد
ا_ت:حرومزاده عوضی چرا روی مه من راه میری
ایشش
هانا رفت منم کیفمو بر داشتم رفتم لی لی هم امد باهم تا شب توی خیابونا برسه میزدیم رفتم خونه ساعت ۱۲ بود دیدم بابام امده خونه
بابا:کجا بودی
ا_ت:بیرون
بابا:بیرون پیش کدوم خری بودی(داد)
ا_ت: پیش هیچ کس نبودم (داد
بابا امد جلو و یه کشیده زد تو صورتم پخش زمین شدم تو چشمام اشک جمع شد
بابا:برو گم شو تو اتاقت فردا میان میبرنت
ا_ت:ک...کجا
بابا:به تو ربطی نداره
رفتم اتاقم لباسامو عوض کردم توی آینه خودمو نگاه کردم صورتم قرمز شده بود رفتم توی تخت *ویو نویسندع*
بابای ا_ت عمار باز بود با همه عمار میکرد ایت بار سر تو شرط بست اگه بباره ا_ت رو میفروشن به اونی که برده و باخته حالا تو رو باید فردا ببرن برای اون کسی که برد ه
ژانر:نا معلوم
ویژوال ها:فلیکس،ا_ت
معلم:خب بچه ها امید وارم امسال خوب درس خونده بودین از معلمان راضی بودن بای تا سال دیگه
بچه ها:بله بای
رفتم توی دستشویی و گوشیمو در آوردم و زنگ زدم به دوستم لی لی
لی لی:عااا چته
ا_ت:خفشومیتونی بیای دنبالم مدرسع
لی لی:باشه
از دست شویی امدم بیرون و رفتم تو کلاس تا کیفمو بر دارم
هانا:هی دختر چی کار داری میکنی ها
(هانا قلدر اون کلاس بود)
ا_ت: از جلو چشمم گم شو تا نکشمت
هانا:اووو الان برای ماقلدر بازی در میاری
امد جلو موهامو از پشت گرفت کشید بر گشتم موهای اونو گرفتم داشتیم با هم دعوا میکردیم
که مدیر امد
مدیر:هی هی بس کنید
مدیر: مگه با شمانیستم (داد)
با داد مدیر دعوا بچه ها منو از پشت گرفتن
منو هانااز هم جدا کرد
ا_ت:حرومزاده عوضی چرا روی مه من راه میری
ایشش
هانا رفت منم کیفمو بر داشتم رفتم لی لی هم امد باهم تا شب توی خیابونا برسه میزدیم رفتم خونه ساعت ۱۲ بود دیدم بابام امده خونه
بابا:کجا بودی
ا_ت:بیرون
بابا:بیرون پیش کدوم خری بودی(داد)
ا_ت: پیش هیچ کس نبودم (داد
بابا امد جلو و یه کشیده زد تو صورتم پخش زمین شدم تو چشمام اشک جمع شد
بابا:برو گم شو تو اتاقت فردا میان میبرنت
ا_ت:ک...کجا
بابا:به تو ربطی نداره
رفتم اتاقم لباسامو عوض کردم توی آینه خودمو نگاه کردم صورتم قرمز شده بود رفتم توی تخت *ویو نویسندع*
بابای ا_ت عمار باز بود با همه عمار میکرد ایت بار سر تو شرط بست اگه بباره ا_ت رو میفروشن به اونی که برده و باخته حالا تو رو باید فردا ببرن برای اون کسی که برد ه
۴.۹k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.