گس لایتر/پارت ۱۳۳
جونگکوک اونو در آغوش کشید... همینطور که نوازشش میکرد گفت: من نگرانت بودم... اگه میدیدیش ممکن بود حالت خیلی بد بشه
بایول: ولی نشد آبا رو برای آخرین ببینم... نشد ببوسمش و بغلش کنم... من چجوری نبودنشو باور کنم آخه؟.....
جونگکوک بیشتر بایول رو در آغوشش فشرد... بایول که گریه میکرد و آه میکشید... جونگکوک میبوسیدش و نوازشش میکرد...
که کسی در زد و وارد اتاق شد... جونگکوک از بایول فاصله گرفت تا ببینه کی اومده...
جیمین بود!... بایول با دیدنش با ناله بلند صداش زد...
-جیمیناااا...
جیمین از همون در که وارد شد مستقیم به سمت بایول اومد... آغوششو باز کرد و کنار بایول روی تخت نشست...
جونگکوک با دیدن جیمین اخماش ناخودآگاه توی هم رفت...
جیمین بعد از چن لحظه از بایول فاصله گرفت ... به سمت جونگکوک دستشو دراز کرد و گفت: تسلیت میگم...
جونگکوک هم بهش دست داد و گفت: مچکرم...
جیمین مشغول دلداری دادن بایول شد...کمی باهاش صحبت کرد... جونگکوک هم چشمش به جیمین بود...
جونگکوک باهوش بود... از همون اولین باری که جیمین رو پیش بایول دید متوجه شد که رفتار جیمین نسبت به بایول خیلی محبت آمیزه... نگاهش و حتی لحن صحبتش فرق داره... ولی هنوز نمیدونست چرا این موضوع عصبانیش میکنه... بعداز دقایقی که جیمین با بایول صحبت کرد و بعد گفت که میخواد بره، جونگکوک جلو رفت و جلوی چشمش جیمین از عمد بایول رو بوسید و گفت: عزیزم تو استراحت کن من بعد از بدرقه جیمین میام پیشت...
جیمین سکوت کرد... انگار که زبونش بند اومد... چون نتونست جواب جونگکوک رو بده...
جونگکوک اون لحظه کمی مطمئن تر شد که حس جیمین فرق میکنه...
جیمین از اتاق بیرون رفت و جونگکوک هم همراهش رفت...
جیمین وقتی به انتهای راهرو رسید ایستاد و از جونگکوک تشکر کرد و گفت: ممنون از بدرقت... بهتره برگردی پیش بایول و مراقبش باشی
جونگکوک: شما نگران نباش... من مراقبشم...
جونگکوک حرفشو با لحن جدی ای بیان کرد... جیمین با وجود اینکه بیزاری جونگکوک رو نسبت به خودش حس میکرد با مهربونی گفت: نگران نیستم... از این بابت گفتم که بایول بیشتر از بقیه به پدرش وابسته بود
جونگکوک: بله... میدونم
جیمین: خب... فعلا
جونگکوک: بسلامت...
**********************************
با نابی تماس گرفتن... پلیس بهش اطلاع داد که هیونو در حالیکه قصد فرار از طریق دریا رو داشته دستگیر شده... نابی اشک میریخت... طوری که هرآدمی میدیدش قلبش به درد میومد... رو به یون ها گفت: اگر فقط یه شب زودتر دستگیر شده بود داجونگ زنده بود!...
یون ها هم گریه میکرد... اما با شنیدن این خبر خشمگین شد... و گفت: نمیزارم زنده بمونه اون لعنتی... هرچقد لازم باشه پول و رشوه میدم تا توی زندان بکشنش!
نابی: بهتره این خبرو به جونگکوک هم بگیم...
نابی پاشد و به سمت جونگکوک رفت... خبر رو بهش داد... و بعد به سمت اتاق بایول رفت تا ازش خواهش کنه بخاطر جنینش کمی غذا بخوره...
جونگکوک با شنیدن این خبر آروم و زیر لب گفت: تموم شد! همه چیز برای توئه جئون جونگکوک!
بایول: ولی نشد آبا رو برای آخرین ببینم... نشد ببوسمش و بغلش کنم... من چجوری نبودنشو باور کنم آخه؟.....
جونگکوک بیشتر بایول رو در آغوشش فشرد... بایول که گریه میکرد و آه میکشید... جونگکوک میبوسیدش و نوازشش میکرد...
که کسی در زد و وارد اتاق شد... جونگکوک از بایول فاصله گرفت تا ببینه کی اومده...
جیمین بود!... بایول با دیدنش با ناله بلند صداش زد...
-جیمیناااا...
جیمین از همون در که وارد شد مستقیم به سمت بایول اومد... آغوششو باز کرد و کنار بایول روی تخت نشست...
جونگکوک با دیدن جیمین اخماش ناخودآگاه توی هم رفت...
جیمین بعد از چن لحظه از بایول فاصله گرفت ... به سمت جونگکوک دستشو دراز کرد و گفت: تسلیت میگم...
جونگکوک هم بهش دست داد و گفت: مچکرم...
جیمین مشغول دلداری دادن بایول شد...کمی باهاش صحبت کرد... جونگکوک هم چشمش به جیمین بود...
جونگکوک باهوش بود... از همون اولین باری که جیمین رو پیش بایول دید متوجه شد که رفتار جیمین نسبت به بایول خیلی محبت آمیزه... نگاهش و حتی لحن صحبتش فرق داره... ولی هنوز نمیدونست چرا این موضوع عصبانیش میکنه... بعداز دقایقی که جیمین با بایول صحبت کرد و بعد گفت که میخواد بره، جونگکوک جلو رفت و جلوی چشمش جیمین از عمد بایول رو بوسید و گفت: عزیزم تو استراحت کن من بعد از بدرقه جیمین میام پیشت...
جیمین سکوت کرد... انگار که زبونش بند اومد... چون نتونست جواب جونگکوک رو بده...
جونگکوک اون لحظه کمی مطمئن تر شد که حس جیمین فرق میکنه...
جیمین از اتاق بیرون رفت و جونگکوک هم همراهش رفت...
جیمین وقتی به انتهای راهرو رسید ایستاد و از جونگکوک تشکر کرد و گفت: ممنون از بدرقت... بهتره برگردی پیش بایول و مراقبش باشی
جونگکوک: شما نگران نباش... من مراقبشم...
جونگکوک حرفشو با لحن جدی ای بیان کرد... جیمین با وجود اینکه بیزاری جونگکوک رو نسبت به خودش حس میکرد با مهربونی گفت: نگران نیستم... از این بابت گفتم که بایول بیشتر از بقیه به پدرش وابسته بود
جونگکوک: بله... میدونم
جیمین: خب... فعلا
جونگکوک: بسلامت...
**********************************
با نابی تماس گرفتن... پلیس بهش اطلاع داد که هیونو در حالیکه قصد فرار از طریق دریا رو داشته دستگیر شده... نابی اشک میریخت... طوری که هرآدمی میدیدش قلبش به درد میومد... رو به یون ها گفت: اگر فقط یه شب زودتر دستگیر شده بود داجونگ زنده بود!...
یون ها هم گریه میکرد... اما با شنیدن این خبر خشمگین شد... و گفت: نمیزارم زنده بمونه اون لعنتی... هرچقد لازم باشه پول و رشوه میدم تا توی زندان بکشنش!
نابی: بهتره این خبرو به جونگکوک هم بگیم...
نابی پاشد و به سمت جونگکوک رفت... خبر رو بهش داد... و بعد به سمت اتاق بایول رفت تا ازش خواهش کنه بخاطر جنینش کمی غذا بخوره...
جونگکوک با شنیدن این خبر آروم و زیر لب گفت: تموم شد! همه چیز برای توئه جئون جونگکوک!
۲۰.۶k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.