برادر غیرتی من
پارت ۳۳
یون : چرا میخوای منو بگیری
هانجی : چون تو خیلی به عشقم نزدیکی
هوجو : بابا من با این ازدواج نمیکنم
یون : هه شاید بیشتر از این که تو فکر میکنی نزدیکش باشم
هوسوک : یون رو بیشتر دوست داری یا هانجی
هانجی : معلومه که من
هوجو : یون
هانجی : ولی یه پسر نمیتونه با یه پسر ازدواج کنه
هوجو. : درسته
که اومد بوسیدم توشک بودم
هوجو : خب حالا خفه میشی
یون : ........
هانجی : تو چطور
یون : عادیه از وقتی که دیدمش همیشه همین کارو باهام میکرد
هوجو : تو چند کیلویی
هانجی : ۴۷
هوجو : یون سبک تره بش راحت تر میتونم بغلش کنم
یون : آخ ولم کن خودم پا دارم
هوسوک : بندازینش بیرون
هانجی : اما
انداختنش بیرون
هوسوک : پس تو عاشق یونی
هوجو : آره
هوسوک : یون توچی
یون : به اندازه ای که منو دوست داره نه یکم کم تر
هوجو : بخند
یون : چرا
هوجو : تا حالا نخندیدی
یون : خنده هام زشته
هوجو : اگه نخندی این دوتا رو بهت نمیدم
خندیدم
هوجو : توکه خنده هات قشنگه
یون : من دارم میرم خوابم میاد
هوجو : بارون
یون : وای جیییییییییییییغغغغغغغغغغغغ
هوسوک : از بارون میترسی
یون : آ آ ره
هوسوک : اگه هوجو اذیتت کرد زنگم بزن
یون : چشم
دست هوجو رو گرفتم
یون : بیا بریم احمق
هوجو : ما رفتیم
هوجو : چرا انقدر عجیبی
یون : من عجیب نیستم
هوجو : من کار دارم باید برم جایی
یون : موتورم
هوجو : بارون رو چیکار میکنی
یون : یکاریش میکنم
موتورم رو گرفتم و رفتم
ویوی هوجو
بعد از این که کارم رو انجام دادم رفتم خونه
آجوما : ارباب برید پیش یون خیلی ناراحته
هوجو : از کی اینجوریه
آجوما : آز وقتی اومد
رفتم تو اتاقش
هوجو : یون
یون : هوجو
پرید بغلم
هوجو : چی شده
یون : آخ
هوجو : چرا دستت داره خون میاد
یون : هانجی تیر زد تو دستم
هوجو : بشین
یون : باشه
نشست
هوجو : دکمه ی لباستو باز کن
یون : عهههه
هوجو : نترس کاری باهات ندارم
لباسشو در آورد
دور دستش باند بستم و بهش گفتم یه لباس راحت تر بپوشه
یون : خوابم میاد اونقدی که الان میتونم تا سه ساعت بخوابم
از اتاقش رفتم بیرون
یون : چرا میخوای منو بگیری
هانجی : چون تو خیلی به عشقم نزدیکی
هوجو : بابا من با این ازدواج نمیکنم
یون : هه شاید بیشتر از این که تو فکر میکنی نزدیکش باشم
هوسوک : یون رو بیشتر دوست داری یا هانجی
هانجی : معلومه که من
هوجو : یون
هانجی : ولی یه پسر نمیتونه با یه پسر ازدواج کنه
هوجو. : درسته
که اومد بوسیدم توشک بودم
هوجو : خب حالا خفه میشی
یون : ........
هانجی : تو چطور
یون : عادیه از وقتی که دیدمش همیشه همین کارو باهام میکرد
هوجو : تو چند کیلویی
هانجی : ۴۷
هوجو : یون سبک تره بش راحت تر میتونم بغلش کنم
یون : آخ ولم کن خودم پا دارم
هوسوک : بندازینش بیرون
هانجی : اما
انداختنش بیرون
هوسوک : پس تو عاشق یونی
هوجو : آره
هوسوک : یون توچی
یون : به اندازه ای که منو دوست داره نه یکم کم تر
هوجو : بخند
یون : چرا
هوجو : تا حالا نخندیدی
یون : خنده هام زشته
هوجو : اگه نخندی این دوتا رو بهت نمیدم
خندیدم
هوجو : توکه خنده هات قشنگه
یون : من دارم میرم خوابم میاد
هوجو : بارون
یون : وای جیییییییییییییغغغغغغغغغغغغ
هوسوک : از بارون میترسی
یون : آ آ ره
هوسوک : اگه هوجو اذیتت کرد زنگم بزن
یون : چشم
دست هوجو رو گرفتم
یون : بیا بریم احمق
هوجو : ما رفتیم
هوجو : چرا انقدر عجیبی
یون : من عجیب نیستم
هوجو : من کار دارم باید برم جایی
یون : موتورم
هوجو : بارون رو چیکار میکنی
یون : یکاریش میکنم
موتورم رو گرفتم و رفتم
ویوی هوجو
بعد از این که کارم رو انجام دادم رفتم خونه
آجوما : ارباب برید پیش یون خیلی ناراحته
هوجو : از کی اینجوریه
آجوما : آز وقتی اومد
رفتم تو اتاقش
هوجو : یون
یون : هوجو
پرید بغلم
هوجو : چی شده
یون : آخ
هوجو : چرا دستت داره خون میاد
یون : هانجی تیر زد تو دستم
هوجو : بشین
یون : باشه
نشست
هوجو : دکمه ی لباستو باز کن
یون : عهههه
هوجو : نترس کاری باهات ندارم
لباسشو در آورد
دور دستش باند بستم و بهش گفتم یه لباس راحت تر بپوشه
یون : خوابم میاد اونقدی که الان میتونم تا سه ساعت بخوابم
از اتاقش رفتم بیرون
۴.۷k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.