امروز با خرگوشکم اومدم خونه.. بعد..
مث خلا ساکت شده بودم..یسره حرف میزد منم مات مونده بودم چی بگم جز اینکه یبار خندیدم..خیلی عجیب بود ؟ البته اخرش یکم حرفیدم
البته لبخندرو داشتما
میترسید داره پیاده میره بعد یهو گفت نباید بترسم چون تو هستی میزنیش خواستم چیزی بگم گفت نه زدن چیه یه نگاه بهش بکنی در میره چشات..
خیلی ضایه شد؟
البته لبخندرو داشتما
میترسید داره پیاده میره بعد یهو گفت نباید بترسم چون تو هستی میزنیش خواستم چیزی بگم گفت نه زدن چیه یه نگاه بهش بکنی در میره چشات..
خیلی ضایه شد؟
۴.۹k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.