رز وحشی... فیک تهیونگ
پارت:3
برگشتم سمتشون همون مرده بود
رفتم سمتشون
-چیزی شده قربان
ک یهو کل نوشیدنی ک براش اورده بودم رو ریخت روم
+من همچین چیزی خواسته بودم
از عصبانیت با ترسی ک باعث شده بود بلرزم سرم رو پایین گرفته بودم و حرفی نمیزدم
اومد و روبه روم ایستاد
+سرتو بیار بالا دارم با تو حرف میزنم من اینو خواسته بودم
وقتی دید بهش نگاه نمیکنم چونم رو گرفتم و کاری کرد بهش نگاه کنم
خودم حس میکردم مردمک چشمام داره از ترس تکون میخوره
من دختر شجاعی بودم اما نمیدونم الان چرا مثل بچه های 5ساله شده بودم
با صدای ارومی گفتم:
-من چیزی رو اشتباه نیاوردم
+ی بار دیگه بگو چی گفتی
-من چیزی رو اشتباه نیاوردم
نیشخندی زد و دستشو کشید و توی ی لحظه بهم سیلی زد
اونقدری ضربه یهویی و محکم بود ک افتادم زمین
موزیک رو قطع کردن
اومد و موهامو گرفت و سرم رو اورد بالا
+یعنی میخای بگی من دارم دروغ میگم هوم؟
کم کم همه جمع شده بودن ک یهو رییس اومد
$اینجا چ اتفاقی افتاده
نگاهش ب اون پسره افتاد
$مشکلی پیش اومد جناب کیم
-این هرزه داره میگه من دروغ میگم
-من نگفتم دروغ میگین اما من چیز اشتباهی نیاوردم
تهیونگ خنده عصبی کرد و بازو ات رو گرفت و کشید سمت خودش
+اقای لی این هرزه امشب با من میاد فک نمیکنم مشکلی داشته باشه
$اون اینجا کار ....
+میدونی اگ بخای جلومو بگیری چ اتفاقی میوفته
بعد از این حرف اقای لی ساکت شد
تهیونگ دست ات رو گرفت و میخاستن از بار خارج بشن ک ارا جلوشون رو گرفت
*داری ات رو کجا میبری
-ارا(با صدای گرفته
+از راهم برو کنار
*تو نمیتونی اونو جایی ببری
+ک نمیتونم نه
تهیونک اومد ک ارام رو هل بده اونور ک ات گفت:
-ب اون کاری نداشته باش
روبه ارام هم گفت:
-برو اونور دخالت نکن
*چی داری میگی ات
-گفتم برو اونور(با داد
بعد از این حرف تهیونگ با سرعت دست ات رو گرفت و بردش بیرون سوار ماشینش کرد و راه افتادن ب سمت خونه تهیونگ البته خونه ک چ عرض کنم عمارت
بعد از اینکه رسیدن تهیونک پیاده شد اما ات ن
+پیاده شو
-...
+پیاده نمیشی ن!؟
اومد و دست ات رو گرفت و کشون کشون برد از نگهبانا گذشتن و
رفتن توی خونه
اونو برد بالا توی اتاقش و در رو پشت سرشون قلف کرد
اومد سمتم
+حرفی ک نباید رو زدی الانم باید تنبیه بشی
-میخای باهام چیکار کنی
+الان خودت میفهمی
اون میومد سمتم و من میرفتم عقب که خوردم به تخت و اوفتادم رو تخت
خواستم بلند شم اما دیر شده بود اومد سمتم و منو خوابوند روی تخت خودشم روم خمیه زد
سرشو برد توی گردنم و بوسید همین کارش برای اینکه اشکام سرازیر شه کافی بود
میخاستم از زیرش فرار کنم اما زور اون از من خیلی بیشتر بود
با صدای بمش در گوشم گفت:
+گریه نکن هرچقدر بیشتر سخت بگیری همونقدر من بیشتر بهت سخت میگیرم
-ولم کن(با گریه
+اون نمیشه تازه شروعشه ....ادامه دارد
شرط:
لایک:۱۰۰
کامنت:۶۰(خودت میدونی دیگ؟😔)
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس
برگشتم سمتشون همون مرده بود
رفتم سمتشون
-چیزی شده قربان
ک یهو کل نوشیدنی ک براش اورده بودم رو ریخت روم
+من همچین چیزی خواسته بودم
از عصبانیت با ترسی ک باعث شده بود بلرزم سرم رو پایین گرفته بودم و حرفی نمیزدم
اومد و روبه روم ایستاد
+سرتو بیار بالا دارم با تو حرف میزنم من اینو خواسته بودم
وقتی دید بهش نگاه نمیکنم چونم رو گرفتم و کاری کرد بهش نگاه کنم
خودم حس میکردم مردمک چشمام داره از ترس تکون میخوره
من دختر شجاعی بودم اما نمیدونم الان چرا مثل بچه های 5ساله شده بودم
با صدای ارومی گفتم:
-من چیزی رو اشتباه نیاوردم
+ی بار دیگه بگو چی گفتی
-من چیزی رو اشتباه نیاوردم
نیشخندی زد و دستشو کشید و توی ی لحظه بهم سیلی زد
اونقدری ضربه یهویی و محکم بود ک افتادم زمین
موزیک رو قطع کردن
اومد و موهامو گرفت و سرم رو اورد بالا
+یعنی میخای بگی من دارم دروغ میگم هوم؟
کم کم همه جمع شده بودن ک یهو رییس اومد
$اینجا چ اتفاقی افتاده
نگاهش ب اون پسره افتاد
$مشکلی پیش اومد جناب کیم
-این هرزه داره میگه من دروغ میگم
-من نگفتم دروغ میگین اما من چیز اشتباهی نیاوردم
تهیونگ خنده عصبی کرد و بازو ات رو گرفت و کشید سمت خودش
+اقای لی این هرزه امشب با من میاد فک نمیکنم مشکلی داشته باشه
$اون اینجا کار ....
+میدونی اگ بخای جلومو بگیری چ اتفاقی میوفته
بعد از این حرف اقای لی ساکت شد
تهیونگ دست ات رو گرفت و میخاستن از بار خارج بشن ک ارا جلوشون رو گرفت
*داری ات رو کجا میبری
-ارا(با صدای گرفته
+از راهم برو کنار
*تو نمیتونی اونو جایی ببری
+ک نمیتونم نه
تهیونک اومد ک ارام رو هل بده اونور ک ات گفت:
-ب اون کاری نداشته باش
روبه ارام هم گفت:
-برو اونور دخالت نکن
*چی داری میگی ات
-گفتم برو اونور(با داد
بعد از این حرف تهیونگ با سرعت دست ات رو گرفت و بردش بیرون سوار ماشینش کرد و راه افتادن ب سمت خونه تهیونگ البته خونه ک چ عرض کنم عمارت
بعد از اینکه رسیدن تهیونک پیاده شد اما ات ن
+پیاده شو
-...
+پیاده نمیشی ن!؟
اومد و دست ات رو گرفت و کشون کشون برد از نگهبانا گذشتن و
رفتن توی خونه
اونو برد بالا توی اتاقش و در رو پشت سرشون قلف کرد
اومد سمتم
+حرفی ک نباید رو زدی الانم باید تنبیه بشی
-میخای باهام چیکار کنی
+الان خودت میفهمی
اون میومد سمتم و من میرفتم عقب که خوردم به تخت و اوفتادم رو تخت
خواستم بلند شم اما دیر شده بود اومد سمتم و منو خوابوند روی تخت خودشم روم خمیه زد
سرشو برد توی گردنم و بوسید همین کارش برای اینکه اشکام سرازیر شه کافی بود
میخاستم از زیرش فرار کنم اما زور اون از من خیلی بیشتر بود
با صدای بمش در گوشم گفت:
+گریه نکن هرچقدر بیشتر سخت بگیری همونقدر من بیشتر بهت سخت میگیرم
-ولم کن(با گریه
+اون نمیشه تازه شروعشه ....ادامه دارد
شرط:
لایک:۱۰۰
کامنت:۶۰(خودت میدونی دیگ؟😔)
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس
۶۸.۵k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.