عشق دردسر ساز``
₱₳Ɽ₮:12
ب ا/ت: خوبه...
درحال خوردن صبحونه بودیم... من بعد از چند مین رفتمو نشستم رو مبل تا بخوام یکم تلویزیون ببینم... تا اینکه یکی درو زد...
م ا/ت: خودم باز میکنم...
بعد باز کردن در من نفهمیدم کیه... اما مامانم باهاش گرم گرفته بود... من چهرشو ندیدم.. چون اینور تر بودم... تا اینکه مامانم روبه من کردو گفت...
م ا/ت: دخترم حاضر شو..
ا/ت: برای چی؟...
م ا/ت: تهیونگ اومده دنبالت..
ا/ت: ت.. تهیونگ؟(تعجب)
م ا/ت: اوم اره...
هنوز نشسته بودم رفتم تو خودم...
م ا/ت: دخترم پاشو دیگ...
بزور از سرجام پاشدم...از پله ها بالا رفتم و رفتم سمت اتاقم... لباس پوشیدمو رفتم پایین....
م ا/ت: عاا تهیونگ بیا دخترمم اومد...
ا/ت: سلام...(سرد)
اصن سلامم نداد... عجب بَشریه... بیخیال برام مهم نیست سوار ماشین شدیمو مامانم برامون دست تکون میداد... چند مین ساکت بودیم... تا اینکه تهیونگ لب باز کرد...
تهیونگ:ازدواج اجباری... هع... جالبه....
حرفی نزدم.... تا اینکه رسیدیم جلو ارایشگاه....
تهیونگ: پیاده شو..
پیاده شدم...زود بعد از اینکه پیاده شدم تهیونگ رفت.. منم دمه در ارایشگاه... رفتم تو...
(ارایش گرو با ا.گ نشون میدم)
ا. گ:سلام... خانم ا/ت... شمایید درسته؟
ا/ت: بله خودمم...
ا. گ: بفرمایید بشینید اینجا...
کتمو دراوردمو همراه با کیفم گذاشتم یجای دیگه و خودم نشستم.... ارایشگر کارشو انجام داد....
ویو تهیونگ
بعد از اینکه ا/ت رو از خونه ورداشتم گذاشتمش جلو ارایشگاه... خودمم حرکت کردم...ارایشگر من یکی از رفیقام بود... وارد شدم..رفیقش جونگ سو بود...
جونگ سو: هی رفیق... چه خبر؟
تهیونگ: بدم(سرد)
جونگ سو: بیخیال امروز قرار داماد شی...
نشستم رو صندلی و حرفمو زدم.... و پوزخند زدم...
تهیونگ: هع... با کسی ک دوسش نداری؟... و خودت کسه دیگه ای رو دوست داری؟...
جونگ سو:... راستش... شاید بگی من دیوونه ام ک هر دفعه این حرفو بهت میزنم ولی ا/ت صد برار یوناست...
تهیونگ: چطور ا/ت رو به یونا ترجیح میدی؟... اگه واقعا اینطوریه خودت با ا/ت ازدواج کن...
جونگ سو:میدونی من دوست دختر دارم و چند روز دیگه هم باهاش ازدواج میکنم... بعدشم... یونا فقط تورو به خاطر....(میخواست بگه تورو بخاطر پول میخواست ک تهیونگ حرفشو قطع کردو گفت:بسه دیگه بسه... انقدرم درباره ی یونا بد نگید... مهم اینه من دوسش دارم... اونم دوسم داره... فقط دوست دارم بعد ازدواج زود برم از ا/ت طلاق بگیرم... (لحن تند)
جونگ سو: اوفف... از دست تو...
ب ا/ت: خوبه...
درحال خوردن صبحونه بودیم... من بعد از چند مین رفتمو نشستم رو مبل تا بخوام یکم تلویزیون ببینم... تا اینکه یکی درو زد...
م ا/ت: خودم باز میکنم...
بعد باز کردن در من نفهمیدم کیه... اما مامانم باهاش گرم گرفته بود... من چهرشو ندیدم.. چون اینور تر بودم... تا اینکه مامانم روبه من کردو گفت...
م ا/ت: دخترم حاضر شو..
ا/ت: برای چی؟...
م ا/ت: تهیونگ اومده دنبالت..
ا/ت: ت.. تهیونگ؟(تعجب)
م ا/ت: اوم اره...
هنوز نشسته بودم رفتم تو خودم...
م ا/ت: دخترم پاشو دیگ...
بزور از سرجام پاشدم...از پله ها بالا رفتم و رفتم سمت اتاقم... لباس پوشیدمو رفتم پایین....
م ا/ت: عاا تهیونگ بیا دخترمم اومد...
ا/ت: سلام...(سرد)
اصن سلامم نداد... عجب بَشریه... بیخیال برام مهم نیست سوار ماشین شدیمو مامانم برامون دست تکون میداد... چند مین ساکت بودیم... تا اینکه تهیونگ لب باز کرد...
تهیونگ:ازدواج اجباری... هع... جالبه....
حرفی نزدم.... تا اینکه رسیدیم جلو ارایشگاه....
تهیونگ: پیاده شو..
پیاده شدم...زود بعد از اینکه پیاده شدم تهیونگ رفت.. منم دمه در ارایشگاه... رفتم تو...
(ارایش گرو با ا.گ نشون میدم)
ا. گ:سلام... خانم ا/ت... شمایید درسته؟
ا/ت: بله خودمم...
ا. گ: بفرمایید بشینید اینجا...
کتمو دراوردمو همراه با کیفم گذاشتم یجای دیگه و خودم نشستم.... ارایشگر کارشو انجام داد....
ویو تهیونگ
بعد از اینکه ا/ت رو از خونه ورداشتم گذاشتمش جلو ارایشگاه... خودمم حرکت کردم...ارایشگر من یکی از رفیقام بود... وارد شدم..رفیقش جونگ سو بود...
جونگ سو: هی رفیق... چه خبر؟
تهیونگ: بدم(سرد)
جونگ سو: بیخیال امروز قرار داماد شی...
نشستم رو صندلی و حرفمو زدم.... و پوزخند زدم...
تهیونگ: هع... با کسی ک دوسش نداری؟... و خودت کسه دیگه ای رو دوست داری؟...
جونگ سو:... راستش... شاید بگی من دیوونه ام ک هر دفعه این حرفو بهت میزنم ولی ا/ت صد برار یوناست...
تهیونگ: چطور ا/ت رو به یونا ترجیح میدی؟... اگه واقعا اینطوریه خودت با ا/ت ازدواج کن...
جونگ سو:میدونی من دوست دختر دارم و چند روز دیگه هم باهاش ازدواج میکنم... بعدشم... یونا فقط تورو به خاطر....(میخواست بگه تورو بخاطر پول میخواست ک تهیونگ حرفشو قطع کردو گفت:بسه دیگه بسه... انقدرم درباره ی یونا بد نگید... مهم اینه من دوسش دارم... اونم دوسم داره... فقط دوست دارم بعد ازدواج زود برم از ا/ت طلاق بگیرم... (لحن تند)
جونگ سو: اوفف... از دست تو...
۱۵.۶k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.