jinus p3
یکی با خنده جواب داد
" آره بهترین افسر سئول واسه حل این پرونده مامورا شده "
یکی با لبخند کثیفی جواب داد
" حیف دیونه اس ، وگرنه خودم از پای چوبه ی دار نجاتش میدادم و تا آخر عمر باهاش حال میکردم "
"دیونه ؟" jk
" آره ، دکتر تشخیص بیماریش رو سادیسم داده اما معلوم نیست واسه ی سادیسمی خیلی باهوشه!"
"چه آدم عجیبی " jk
" همین طوره ، به طرز عجیبی نقطه ضعف تموم مردا رو میدونه، از مجرد ۱۸ ساله بگیر تا مرد مسن ۵۰ ساله!"
پوزخندش پر رنگ تر شد
" زیر مردا بزرگ شده " jk
" نمیدونیم ، تموم چیزی که ازش میدونیم همیناس، دختر فرضیه فقط حواست جمع کن آقای لی دستور داده هیچ کس پیشت نمونه و تو این ۱۰ روز مراقبش باشی "
سری تکون داد
" باشه ممنون از اطلاعاتت" jk
به رفتن بقیه ، نگاهی به ساعت انداخت ۱۲ شب بود و مشغول درست کردن قهوه شد
صداهای ریزی به گوشش میخورد و گوشاش رو تیز کرد
برگشت و با دید دختری که پشت میله ها ایستاده و نگاهش میکنه ، اخماش در هم رفت
" آقا پلیسه ، چه خوشگلی شما !"
اخماش بیشتر شد و با صدای خش داری لب زد
" بلد نیستی با مامور قانون حرف بزنی ؟" jk
خنده ی هاتی کرد و لبخند رو به لباش برگردوند
" همه ی مامورای قانون انقدر خوشتیپ و جذابن؟"
پوزخند زد و کمی از قهوه اش نوشید
" من خام حرفات نمیشم ، بهتره زبونتو خسته نکنی و حرفای پای دارت رو پشت هم بچینی " jk
لبخندش درشت تر شد
" میشه یکمم به من بدی ؟ تشنمه!"
اخم کرد و یا اعصبانیت لب زد
" نخیر ، تا ساعت غذا باید صبر کنی " jk
"ازم میترسی آقا پلیسه؟"
زهر خندی کرد و تا پشت میله ها ایستاد
" یه دلیل بیار که ازت بترسم " jk
لبخند گرمی زد و دستش رو از پشت میله ها رد کرد و به بدنش رسوند ، از روی پیراهنش سر خورد و پایین اومد
" به خاطر این؟"
" آره بهترین افسر سئول واسه حل این پرونده مامورا شده "
یکی با لبخند کثیفی جواب داد
" حیف دیونه اس ، وگرنه خودم از پای چوبه ی دار نجاتش میدادم و تا آخر عمر باهاش حال میکردم "
"دیونه ؟" jk
" آره ، دکتر تشخیص بیماریش رو سادیسم داده اما معلوم نیست واسه ی سادیسمی خیلی باهوشه!"
"چه آدم عجیبی " jk
" همین طوره ، به طرز عجیبی نقطه ضعف تموم مردا رو میدونه، از مجرد ۱۸ ساله بگیر تا مرد مسن ۵۰ ساله!"
پوزخندش پر رنگ تر شد
" زیر مردا بزرگ شده " jk
" نمیدونیم ، تموم چیزی که ازش میدونیم همیناس، دختر فرضیه فقط حواست جمع کن آقای لی دستور داده هیچ کس پیشت نمونه و تو این ۱۰ روز مراقبش باشی "
سری تکون داد
" باشه ممنون از اطلاعاتت" jk
به رفتن بقیه ، نگاهی به ساعت انداخت ۱۲ شب بود و مشغول درست کردن قهوه شد
صداهای ریزی به گوشش میخورد و گوشاش رو تیز کرد
برگشت و با دید دختری که پشت میله ها ایستاده و نگاهش میکنه ، اخماش در هم رفت
" آقا پلیسه ، چه خوشگلی شما !"
اخماش بیشتر شد و با صدای خش داری لب زد
" بلد نیستی با مامور قانون حرف بزنی ؟" jk
خنده ی هاتی کرد و لبخند رو به لباش برگردوند
" همه ی مامورای قانون انقدر خوشتیپ و جذابن؟"
پوزخند زد و کمی از قهوه اش نوشید
" من خام حرفات نمیشم ، بهتره زبونتو خسته نکنی و حرفای پای دارت رو پشت هم بچینی " jk
لبخندش درشت تر شد
" میشه یکمم به من بدی ؟ تشنمه!"
اخم کرد و یا اعصبانیت لب زد
" نخیر ، تا ساعت غذا باید صبر کنی " jk
"ازم میترسی آقا پلیسه؟"
زهر خندی کرد و تا پشت میله ها ایستاد
" یه دلیل بیار که ازت بترسم " jk
لبخند گرمی زد و دستش رو از پشت میله ها رد کرد و به بدنش رسوند ، از روی پیراهنش سر خورد و پایین اومد
" به خاطر این؟"
۲۵.۹k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.