💜❤پیش به سوی آینده پارت ۸💜❤
جانگ کوک: ات خواهش میکنم من و از یاد نبر ات خواهش میکنم ات: ببین پسر جون من نمیفهمم تو چی میگی و اگه الانم نری بیرون میگم بیان ببرنت کوک: ات خواهش میکنم( با داد وگزیه) ات: داد نزن برو بیرون ( با داد)
چند ماه بعد
تهیونگ : جیمین میگم کوک الان یک ماه هیچی درست نخورده چی کار کنیم جیمین : بیا بریم پیشش تهیونگ : باشه
خونه کوک:
تهیونگ : رفتیم داخل دیدیم کوک خودکشی کرده با سرعت جت بردیمش بیمارستان ( توجه کوک تو این چند ماه همش میرفت دم خونه ی ات و التماسش میکرد ) بیمارستان: دور بود که کوک بیهوش بود تا اینکه
از زبون جانگ کوک:
بیدار شدم که جیمین و تهیونگ مشخص بود یک چیزی میدونن که من باهاش میشکنم
اومیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه💜❤
چند ماه بعد
تهیونگ : جیمین میگم کوک الان یک ماه هیچی درست نخورده چی کار کنیم جیمین : بیا بریم پیشش تهیونگ : باشه
خونه کوک:
تهیونگ : رفتیم داخل دیدیم کوک خودکشی کرده با سرعت جت بردیمش بیمارستان ( توجه کوک تو این چند ماه همش میرفت دم خونه ی ات و التماسش میکرد ) بیمارستان: دور بود که کوک بیهوش بود تا اینکه
از زبون جانگ کوک:
بیدار شدم که جیمین و تهیونگ مشخص بود یک چیزی میدونن که من باهاش میشکنم
اومیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه💜❤
۲۷.۲k
۱۲ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.