همیشه بد نیست
همیشه بد نیست
(پارت۶)
_هیجین چته؟
اون نمیدونه من چمه؟ خیلی مسخرس. منو چی فرض کرده ؟ ی خر یا ی گاو؟ دیگه واقعا داره شورشو در میاره.
_یعنی تو نمیدونی؟
_نه از کجا بدونم؟
_ببین من خر نیس...
صب کن گفت نمیدونه. اون اتفاق دیشب افتاد و دیشب ران مست بود. خاک بر سرت هیجین خاک بر سرت. تو واقعا یادت نبود که مسته. ولی خب بوده باشه به هر حال کار اشتباهی انجام داده. ولی خب خودش خبر نداره.دلم میخواد بهش بگم هیچی و برم ولی از طرف دیگه نمیتونم خیلی راحت از کنار این قضیه بگذرم.هه الان من بین قلب و مغزم گیر کردم. بقیه به خاطر عشق بین قلب و مغز میمونن بعد منو ببین.
_چیشد؟
_هیچی
و بدو بدو رفتم تو اتاقم و درو بستم. اشکام داشتن از هفتاد جای چشمم میریختن. اون منو بوسیده ولی یادش نیست. ولی به هر حال بوسیده و من نمیدونم چجوری باید بهش بگم. اصن دوست دخترش چی؟ اون بیشتر منو میترسونه. اگه بفهمه قطعا ران و میکشه. ولی چرا ؟ چون ی حسودع بدخته؟ یا زورش میاد؟ نه نمیکشتش ولی بدبختش میکنه. ولی چرا؟ نمیدونم. اههههه. اعصابم خورد شد
_ران تاکاهاشیه عوضیییی
_خودتی
با صدایی که اومد دو متر پریدم هوا.
_گوشفند درو برای آدمایی مثل تو گذاشتن که در بزنی
_دوس ندارم
_پس گمشو بیرون
_هیجین چته؟ مشکلت چیه؟
_مشکلم تویی، تو . میفهمی؟
_چی؟
خواستم حرفی بزنم که صدای در اومد .حتما مامان اومده. ران رفت. منم بعد از اینکه صورتمو شستم رفتم. مامان داشت کفشاشو در میآورد. همین که کارش تموم شد و صاف ایستاد پریدم بغلش.
_هی هی هیجین چته؟ همش ی روز نبودم
_مامان من تو این ی روز اندازه چند سال پیر شدم
مامان خندید و گفت
_خیلی خب حالا برو کنار خیلی خستم.
رفتم کنار به صورتش نگاه کردم. لازم نبود بگه خسته اس. از قیافش معلوم بود. زیر چشماش به شدت گود افتاده بود. یهو یاد بابا افتادم . بابا مامان نبود.
_مامان بابا کجاست؟
وقتی اینو پرسیدم نفسو با دهنش بیرون داد و چیزی نگفت. نکنه ... نکنه بابا چیزیش شده؟
_مامان بابا چیزیش شده؟
_نه
با صدای ران برگشتم. بهش چشم غره ای رفتم و رومو سمت مامان برگردونم
_خب پس کجاست؟
_عمه خانومت دم در خونه زنگ زد که بابات بره دنبالش ببرتش بازار
_چی؟ پس تاکسی رو برای کی گذاشتن؟
_برو از خودش بپرس
_تاکو تو حرف نزن
تاکو . کل فامیل به ران میگن تاکو. به منم میگن جینی . من و ران هم گاهی همو اینجوری صدا میزنیم مثل الان.دوباره رومو برگردونم سمت مامان.
_حتما دوباره عمت میخواد چیزی بهش بگه
_چی؟
_مگه من اونجام که بدونم
دیگه هیچی نگفتم.
چند دقیقه ای تو سکوت گذشت که ران گفت
_مامان ناهار چی داریم؟ خیلی گشنمه.
_مگه صبحونه نخوردین
با یاد آوری اینکه چیزی نخوردم دلم درد گرفت. وایی خیلی گشنمه. برای همین گفتم
_تاکو رو نمیدونم ولی من نخوردم. میشه ی چیزی سریع تر درست کنی مامان. معدن سوراخ شد.
_تو هم چیزی نخوردی؟
_به لطف بعضیا فقط شیر خوردم.
و بعد به من نگاه کرد. منم بیخیال شونه هامو بالا انداختم و گفتم
_ به من چه
_یعنی من خودم اشتهام نکشید نخوردم؟
_لابد دیگه
_هیجین خیلی...
_بسه دیگه . چرا دعوا میکنید.
هر دومون ساکت شدیم که مامان گفت
_راستییی. برین ساکاتونو جمع کنید شب حرکت میکنیم.اصلا حواسم نیست.
چی؟ امشب؟ وای من هنوز هیچ کاری نکردم.چی بردارم؟ اصن باید بیام؟ واهایی.
_جینی
_جینی بخوره تو سرت . چیه؟
_بی ادب. میخواستم بگم هودیمو بهم بده میخوام با خودم بیارم.
_الان که تابستونه
_اسکل اونجا دریا داره هر جا هم دریا باشه هوا سرده.
رومو سمت مامان کردم تا ازش بپرسم ولی تا رومو برگردوندم دیدم مامان روی مبل خوابش برده.به ران اخمی کردم و رفتم توی اتاقم.رفتم روی چهار پایه و از بالای کمدم بزرگترین چمدونو برداشتم. میخوام حسابی لباس جمع کنم.
(پارت۶)
_هیجین چته؟
اون نمیدونه من چمه؟ خیلی مسخرس. منو چی فرض کرده ؟ ی خر یا ی گاو؟ دیگه واقعا داره شورشو در میاره.
_یعنی تو نمیدونی؟
_نه از کجا بدونم؟
_ببین من خر نیس...
صب کن گفت نمیدونه. اون اتفاق دیشب افتاد و دیشب ران مست بود. خاک بر سرت هیجین خاک بر سرت. تو واقعا یادت نبود که مسته. ولی خب بوده باشه به هر حال کار اشتباهی انجام داده. ولی خب خودش خبر نداره.دلم میخواد بهش بگم هیچی و برم ولی از طرف دیگه نمیتونم خیلی راحت از کنار این قضیه بگذرم.هه الان من بین قلب و مغزم گیر کردم. بقیه به خاطر عشق بین قلب و مغز میمونن بعد منو ببین.
_چیشد؟
_هیچی
و بدو بدو رفتم تو اتاقم و درو بستم. اشکام داشتن از هفتاد جای چشمم میریختن. اون منو بوسیده ولی یادش نیست. ولی به هر حال بوسیده و من نمیدونم چجوری باید بهش بگم. اصن دوست دخترش چی؟ اون بیشتر منو میترسونه. اگه بفهمه قطعا ران و میکشه. ولی چرا ؟ چون ی حسودع بدخته؟ یا زورش میاد؟ نه نمیکشتش ولی بدبختش میکنه. ولی چرا؟ نمیدونم. اههههه. اعصابم خورد شد
_ران تاکاهاشیه عوضیییی
_خودتی
با صدایی که اومد دو متر پریدم هوا.
_گوشفند درو برای آدمایی مثل تو گذاشتن که در بزنی
_دوس ندارم
_پس گمشو بیرون
_هیجین چته؟ مشکلت چیه؟
_مشکلم تویی، تو . میفهمی؟
_چی؟
خواستم حرفی بزنم که صدای در اومد .حتما مامان اومده. ران رفت. منم بعد از اینکه صورتمو شستم رفتم. مامان داشت کفشاشو در میآورد. همین که کارش تموم شد و صاف ایستاد پریدم بغلش.
_هی هی هیجین چته؟ همش ی روز نبودم
_مامان من تو این ی روز اندازه چند سال پیر شدم
مامان خندید و گفت
_خیلی خب حالا برو کنار خیلی خستم.
رفتم کنار به صورتش نگاه کردم. لازم نبود بگه خسته اس. از قیافش معلوم بود. زیر چشماش به شدت گود افتاده بود. یهو یاد بابا افتادم . بابا مامان نبود.
_مامان بابا کجاست؟
وقتی اینو پرسیدم نفسو با دهنش بیرون داد و چیزی نگفت. نکنه ... نکنه بابا چیزیش شده؟
_مامان بابا چیزیش شده؟
_نه
با صدای ران برگشتم. بهش چشم غره ای رفتم و رومو سمت مامان برگردونم
_خب پس کجاست؟
_عمه خانومت دم در خونه زنگ زد که بابات بره دنبالش ببرتش بازار
_چی؟ پس تاکسی رو برای کی گذاشتن؟
_برو از خودش بپرس
_تاکو تو حرف نزن
تاکو . کل فامیل به ران میگن تاکو. به منم میگن جینی . من و ران هم گاهی همو اینجوری صدا میزنیم مثل الان.دوباره رومو برگردونم سمت مامان.
_حتما دوباره عمت میخواد چیزی بهش بگه
_چی؟
_مگه من اونجام که بدونم
دیگه هیچی نگفتم.
چند دقیقه ای تو سکوت گذشت که ران گفت
_مامان ناهار چی داریم؟ خیلی گشنمه.
_مگه صبحونه نخوردین
با یاد آوری اینکه چیزی نخوردم دلم درد گرفت. وایی خیلی گشنمه. برای همین گفتم
_تاکو رو نمیدونم ولی من نخوردم. میشه ی چیزی سریع تر درست کنی مامان. معدن سوراخ شد.
_تو هم چیزی نخوردی؟
_به لطف بعضیا فقط شیر خوردم.
و بعد به من نگاه کرد. منم بیخیال شونه هامو بالا انداختم و گفتم
_ به من چه
_یعنی من خودم اشتهام نکشید نخوردم؟
_لابد دیگه
_هیجین خیلی...
_بسه دیگه . چرا دعوا میکنید.
هر دومون ساکت شدیم که مامان گفت
_راستییی. برین ساکاتونو جمع کنید شب حرکت میکنیم.اصلا حواسم نیست.
چی؟ امشب؟ وای من هنوز هیچ کاری نکردم.چی بردارم؟ اصن باید بیام؟ واهایی.
_جینی
_جینی بخوره تو سرت . چیه؟
_بی ادب. میخواستم بگم هودیمو بهم بده میخوام با خودم بیارم.
_الان که تابستونه
_اسکل اونجا دریا داره هر جا هم دریا باشه هوا سرده.
رومو سمت مامان کردم تا ازش بپرسم ولی تا رومو برگردوندم دیدم مامان روی مبل خوابش برده.به ران اخمی کردم و رفتم توی اتاقم.رفتم روی چهار پایه و از بالای کمدم بزرگترین چمدونو برداشتم. میخوام حسابی لباس جمع کنم.
۳.۱k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.