죽음(پارت دوم)
-هوی مگه کوری؟
هانا امد کمکم و زیر گوشم گفت:ا/ت باهاش در نیوفت این خیلی شا...
تا هانا خواست جملشو ادامه بده صدای دعوا امد با شتاب به اون سمت نگاه کردیم که این یوپ رو در حال دعوا با اون پسره دیدیم یعنی عاشق این پسر بودم دست بزنش خوب بود
تا دیدم هانا حواسش نیست با دو رفتم کمک این یوپ و موهای یکیشون رو کشیدم و با پا زدم توی شکم نفر جلویی همه ی حرکات رزمی رو از اوپا یاد گرفته بودیم
الانم توی دفتر مدیریم این یوپ که داره چرت میزنه منم دارم فکر میکنم به کی زنگ بزنم اون پسره که با نگاه ترسناکی به من زل زده بود یکی دیگشون که لامصب دستاش خیلی کشیده بودددددد(فهمیدین کی رو میگه دیگه نه؟)داشت به در و دیوار نگاه میکرد و اهنگ میخوند یکیشون که شبیه بانی بود داشت شیر موز میخورد(اینم فهمیدین؟)و آخریم که بنظرم تیپ خفنی داشت بیخیال داشت یه چیزی توی دفترش مینوشت
مدیر:کیم ا/ت تو روز اولت دعوا راه انداختی؟
-خوب که چی؟این تفریحات واسه روحیه لازمه
مدیر:کتک خوردن توهم واسه تربیتت لازمه
-تو کتک خوردی؟
مدیر:بله که کتک خوردم
-اولا کتک خوردن افتخار نیست دوما تو کتک خوردی و اینی بدون کتک چی میشدی؟
مدیر:تو اخراج..
معاون:خانم سو من فکر کنم یکم باید استراحت کنین کیم ا/ت بیا به ولیت زنگ بزن
-اوک
رفتم و به اوپا زنگ زدم بعد از این که ماجرا رو تعریف کردم بعد از کلی فوحش دادن به اون پسر و تشویق کردن من و این یوپ گفت گوشی رو بدم به مدیر
رفتم روی صندلی نشستم و رو به به اون بانی آدمیزاد گفتم:تو شیرموزت تموم نشد؟
با سر گفت :نه
اون دست خوشگله (عاشق لقبایی که میده شدم اخه دست قشنگگگگگگ💔😐)
گفت:سلام من تهیونگم وی هم صدام میکنن خوشبختم
به اون بانی آدمیزاد اشاره کرد و گفت :این جونگکوکه بعد به اون پسر خوش پوش اشاره کرد و گفت: اینم یانگ سو هست و اخری عضو اکیپمون
به اون پسره اشاره کرد و گفت:هوسک که ما جیهوپ صداش میکنیم
-منم ا/ت هستم از دیدنتون خوشبختم به جز آخرین عضو اکیپتون
با صدای بم و جذابش گفت:منم آنچنان عاشق نگاه کردن به صورتت نیستم خانم
-ایش اصلا ادم نیستی باهات حرف بزنم و رو کردم سمت وی و گفتم اینم این یوپه و اون دختره بیرون هاناس
هانا امد کمکم و زیر گوشم گفت:ا/ت باهاش در نیوفت این خیلی شا...
تا هانا خواست جملشو ادامه بده صدای دعوا امد با شتاب به اون سمت نگاه کردیم که این یوپ رو در حال دعوا با اون پسره دیدیم یعنی عاشق این پسر بودم دست بزنش خوب بود
تا دیدم هانا حواسش نیست با دو رفتم کمک این یوپ و موهای یکیشون رو کشیدم و با پا زدم توی شکم نفر جلویی همه ی حرکات رزمی رو از اوپا یاد گرفته بودیم
الانم توی دفتر مدیریم این یوپ که داره چرت میزنه منم دارم فکر میکنم به کی زنگ بزنم اون پسره که با نگاه ترسناکی به من زل زده بود یکی دیگشون که لامصب دستاش خیلی کشیده بودددددد(فهمیدین کی رو میگه دیگه نه؟)داشت به در و دیوار نگاه میکرد و اهنگ میخوند یکیشون که شبیه بانی بود داشت شیر موز میخورد(اینم فهمیدین؟)و آخریم که بنظرم تیپ خفنی داشت بیخیال داشت یه چیزی توی دفترش مینوشت
مدیر:کیم ا/ت تو روز اولت دعوا راه انداختی؟
-خوب که چی؟این تفریحات واسه روحیه لازمه
مدیر:کتک خوردن توهم واسه تربیتت لازمه
-تو کتک خوردی؟
مدیر:بله که کتک خوردم
-اولا کتک خوردن افتخار نیست دوما تو کتک خوردی و اینی بدون کتک چی میشدی؟
مدیر:تو اخراج..
معاون:خانم سو من فکر کنم یکم باید استراحت کنین کیم ا/ت بیا به ولیت زنگ بزن
-اوک
رفتم و به اوپا زنگ زدم بعد از این که ماجرا رو تعریف کردم بعد از کلی فوحش دادن به اون پسر و تشویق کردن من و این یوپ گفت گوشی رو بدم به مدیر
رفتم روی صندلی نشستم و رو به به اون بانی آدمیزاد گفتم:تو شیرموزت تموم نشد؟
با سر گفت :نه
اون دست خوشگله (عاشق لقبایی که میده شدم اخه دست قشنگگگگگگ💔😐)
گفت:سلام من تهیونگم وی هم صدام میکنن خوشبختم
به اون بانی آدمیزاد اشاره کرد و گفت :این جونگکوکه بعد به اون پسر خوش پوش اشاره کرد و گفت: اینم یانگ سو هست و اخری عضو اکیپمون
به اون پسره اشاره کرد و گفت:هوسک که ما جیهوپ صداش میکنیم
-منم ا/ت هستم از دیدنتون خوشبختم به جز آخرین عضو اکیپتون
با صدای بم و جذابش گفت:منم آنچنان عاشق نگاه کردن به صورتت نیستم خانم
-ایش اصلا ادم نیستی باهات حرف بزنم و رو کردم سمت وی و گفتم اینم این یوپه و اون دختره بیرون هاناس
۲.۷k
۲۱ تیر ۱۴۰۲