Part 3
.
Y/n pov:
بعد اینکه این کلاس تموم شد رفتیم بیرون کلاسا داره خیلی عجیب میشه یه بار دوستمون بدون هیچ دلیلی خودکشی میکنه اون که خیلی خوشحال بود ما روز و شب پیشش بودیم و اینکه الانم شیش نفر اومدن توی کلاس با اینکه کل کلاسا پر بودن اهه ولش
_بچه ها بیاین بریم ویلا جنگلی من اونجا ساکنه بهتر میتونیم درس بخونیم
لیسا گفت و وقتی کلاسا تموم شد باهاش رفتیم
بد در از این اون پسرا هم وقتی سوار ماشینشون شدن همچنان با ما سمت جنگل میومدن وقتی پیاده شدیم جلوی جنگلی اونا هم پارک کردن و پیاده شدن به وضوح معلوم بود کوک ترسیده چرا اینقد ترسیده بود؟
«فلش بک به زنگ علوم»
Kook pov:
از معلم اجازه گرفتم تا برم دستو صورتمو بشورم وقتی خواستم از دستشویی برم بیرون اون پسر توی چهار چوب در بود قدم به قدم نزدیک تر میشد و من هم عقب میرفتم تا وقتی رسیدم به رو شویی یک سانتی صورتم وایساده بود از کمرم گرفت گذاشتم روش نفسم بند اومده بود از تعجب چشمام کرد شده بود میتونستم نفسای گرمشو روی صورتم حس کنم
_هی کوچولو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ؟...اره اره تهیونگ تازه وارد گفت من فقط با ترس بهش نگاه میکردم
_هوم اون لبا به نظر خوشمزه میاد!
با این حرفش لبامو بردم توی دهنم و گازشون گرفتم
_لباتو ول کن وگرنه بد ترش میکنم
سریع لبامو ول کردم و پوزخندی زد
_افرین پسر خوب حالا بزار جایزتو بدم بهت
با نزدیک شدنش خواستم سرمو عقب ببرم ولی دیر شده بود لباشو روی لبام حس کردم
راوی:
تهیونگ وحشی تر از هر وقتی لبای جونگکوک رو بیشتر داخل دهنش کشید و کوک رسما لال شده بود کوک که مجبور بود چشماشو بست و همراهیش کرد ته نمیخواست تحریک بشه پس زود تر از کوک جدا شد
_لبات خوشمزه بودن بیب مشتاقم تا طمع بدنتم مزه کنم ولی الان وقتش نیست بیا بریم سر کلاس
کوک سری به معنای تأیید تکون داد و با لبای پف کردش رفتن سر کلاس
«پایان فلش بک»
Y/n pov:
بعد اینکه توی ماشین کوک ماجرا رو تعریف کرد هممون اعصبانی تر شده بودیم و الان اینا اینجا چیکار میکردن دقیقا؟
_راستی از این ماجرا بگذریم بم اینجاس؟؟
کوک با ذوق گفت
_اره نگران نباش خدمتکارا بهش خیلی رسیدن رسما داره سیکس پک در میاره
با این حرف لیسا همه خندیدیم و از ماشین پیاده شدیم
اونا هم انگار تعجب کرده بودن
_اینجا چیکار میکنین؟
نامجون گفت ، هیچ کدوم هیچ جوابی ندادیم و فقط سمت ویلا رفتیم تازه گیا یه ویلای جدید هم رو به روی ویلای ما ساخته شده بود وقتی اونا وارد ویلا رو به رویی شدن تعجب کردیم ولی نه اونقدر زیاد (امروز چقدر همه تعجب کردم)
وارد خونه شدیم و هر کدوم از خستگی رفتیم توی اتاقمون و خوابیدیم
..................
نتیجه گیری: هر وقت رفتیم دستشویی درو قفل کنین🐢
ککککک دیگه چه خبر؟
Y/n pov:
بعد اینکه این کلاس تموم شد رفتیم بیرون کلاسا داره خیلی عجیب میشه یه بار دوستمون بدون هیچ دلیلی خودکشی میکنه اون که خیلی خوشحال بود ما روز و شب پیشش بودیم و اینکه الانم شیش نفر اومدن توی کلاس با اینکه کل کلاسا پر بودن اهه ولش
_بچه ها بیاین بریم ویلا جنگلی من اونجا ساکنه بهتر میتونیم درس بخونیم
لیسا گفت و وقتی کلاسا تموم شد باهاش رفتیم
بد در از این اون پسرا هم وقتی سوار ماشینشون شدن همچنان با ما سمت جنگل میومدن وقتی پیاده شدیم جلوی جنگلی اونا هم پارک کردن و پیاده شدن به وضوح معلوم بود کوک ترسیده چرا اینقد ترسیده بود؟
«فلش بک به زنگ علوم»
Kook pov:
از معلم اجازه گرفتم تا برم دستو صورتمو بشورم وقتی خواستم از دستشویی برم بیرون اون پسر توی چهار چوب در بود قدم به قدم نزدیک تر میشد و من هم عقب میرفتم تا وقتی رسیدم به رو شویی یک سانتی صورتم وایساده بود از کمرم گرفت گذاشتم روش نفسم بند اومده بود از تعجب چشمام کرد شده بود میتونستم نفسای گرمشو روی صورتم حس کنم
_هی کوچولو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ؟...اره اره تهیونگ تازه وارد گفت من فقط با ترس بهش نگاه میکردم
_هوم اون لبا به نظر خوشمزه میاد!
با این حرفش لبامو بردم توی دهنم و گازشون گرفتم
_لباتو ول کن وگرنه بد ترش میکنم
سریع لبامو ول کردم و پوزخندی زد
_افرین پسر خوب حالا بزار جایزتو بدم بهت
با نزدیک شدنش خواستم سرمو عقب ببرم ولی دیر شده بود لباشو روی لبام حس کردم
راوی:
تهیونگ وحشی تر از هر وقتی لبای جونگکوک رو بیشتر داخل دهنش کشید و کوک رسما لال شده بود کوک که مجبور بود چشماشو بست و همراهیش کرد ته نمیخواست تحریک بشه پس زود تر از کوک جدا شد
_لبات خوشمزه بودن بیب مشتاقم تا طمع بدنتم مزه کنم ولی الان وقتش نیست بیا بریم سر کلاس
کوک سری به معنای تأیید تکون داد و با لبای پف کردش رفتن سر کلاس
«پایان فلش بک»
Y/n pov:
بعد اینکه توی ماشین کوک ماجرا رو تعریف کرد هممون اعصبانی تر شده بودیم و الان اینا اینجا چیکار میکردن دقیقا؟
_راستی از این ماجرا بگذریم بم اینجاس؟؟
کوک با ذوق گفت
_اره نگران نباش خدمتکارا بهش خیلی رسیدن رسما داره سیکس پک در میاره
با این حرف لیسا همه خندیدیم و از ماشین پیاده شدیم
اونا هم انگار تعجب کرده بودن
_اینجا چیکار میکنین؟
نامجون گفت ، هیچ کدوم هیچ جوابی ندادیم و فقط سمت ویلا رفتیم تازه گیا یه ویلای جدید هم رو به روی ویلای ما ساخته شده بود وقتی اونا وارد ویلا رو به رویی شدن تعجب کردیم ولی نه اونقدر زیاد (امروز چقدر همه تعجب کردم)
وارد خونه شدیم و هر کدوم از خستگی رفتیم توی اتاقمون و خوابیدیم
..................
نتیجه گیری: هر وقت رفتیم دستشویی درو قفل کنین🐢
ککککک دیگه چه خبر؟
۷.۸k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.