فیک جیمین
{°• توهم عاشقی •°} pt19
×ا.ت ویو×
نشستم روی صندلی کنار اپن و نسکافه و کوکیامو نوش جون کردم و رفتم تو اتاق مشترکمون
تو ذهنم خودمو لعنت میکردم که چند روز بیکار افتادم تو خونه و نرفتم مزون
اما خونه موندنم حس خوبی داشت ... یکم از اون محیط حال بهم زن کاری دور میشدم
(پرش زمانی)
#ساعت_۴_عصر
از خواب بیدار شدم چشمامو مالیدم و ب ساعت دیواری نگاهی انداختم
شتتتتت ساعت ۴ شدهههه! مگه چقد من خوابیدمممم؟ ( تو ذهنش میگه)
با عجله از تخت اومدم پایین کت و شلوار رسمیمو پوشیدم آرایش نکردم چون صورت خودمو بیشتر دوست داشتم ، موهامو باز گذاشتم و یه ادکلن تلخ به خودم زدم
رفتم پایین کفشای پاشنه دار مشکیمو پوشیدم سوار ماشینم شدم و ب سمت خونه بابام حرکت کردم
بلاخره رسیدم
ساعت ۴:۳۰ بود یکم زود اومدم اما اشکال نداره
ایفن رو زدم در باز شد
رفتم تو همجا نسبتاً تاریک بود کسیو تو خونه ندیدم
چند بار صداشون کردم اما کسی جوابی بهم نداد با خودم گفتم شاید چون زود اومدم کسی نیست
ولی
ولی ایفنو کی زد؟ خدمتکارا هم نیستن که... با این فکر یکم ترس به جونم افتاد
همینطور که تو فکر بودم یکی مچمو گرفت و منو کشوند تو یکی از اتاقا درو بست و منو چسبوند به در از ترس فقط چشمامو بسته بودم
ا.ت: ت...تو...تو...کی هستی...ولم کننننن!
جینهو: هیششش آروم باش آروم ... منم مالک آیندت!
ا.ت: ج...جینهو؟ هی این چه کاریه که میکنی داری میترسونیم
منظورت از مالک آینده چیه تو که از ته دلت نمیخای با من ازدواج کنی مگه نه؟
جینهو: چی داری میگی من کل عمرم منتظر همچین لحظه ای بودم
ا.ت: لطفاً ولم کن من کس دیگه ای رو دوست دارم... تو برای من فقط یه دوستی
جینهو: نه دیگه نشد... من با تو ازدواج میکنم ، توعم فقط منو دوست داری
همینو که گفت صورتشو نزدیکم کرد میخاست بزور ببوستم منم فقط هلش میدادم و جیغ میزدم که شاید یکی صدامو بشنوه
همینطور که داشتم واسه کمک داد میزدم در با یه ضرب محکم باز شد چند نفر رختن تو
صدای یکیو شنیدم که داشت اسممو داد میزد
جیمین بود! از خوشحالی زیادی که با ترس قاطی بود اشکی از چشمام روی گونم ریخت
جینهو ولم کرد ، در باز شد جیمین اومد تو ... تا دیدمش بغضم شکست و مثل بارون بهاری گریه میکردم رفتم تو بغلش سرمو رو سینه هاش گذاشتم و عطرشو وارد ریه هام کردم
چه حس خوبی داشت. انگاری واقعا از ته دلم عاشقش بودم و هیچ استثنائی وجود نداشت....
خب یکم خماری بکشین تا باز برگردم 🚶🏻♀️😂
×ا.ت ویو×
نشستم روی صندلی کنار اپن و نسکافه و کوکیامو نوش جون کردم و رفتم تو اتاق مشترکمون
تو ذهنم خودمو لعنت میکردم که چند روز بیکار افتادم تو خونه و نرفتم مزون
اما خونه موندنم حس خوبی داشت ... یکم از اون محیط حال بهم زن کاری دور میشدم
(پرش زمانی)
#ساعت_۴_عصر
از خواب بیدار شدم چشمامو مالیدم و ب ساعت دیواری نگاهی انداختم
شتتتتت ساعت ۴ شدهههه! مگه چقد من خوابیدمممم؟ ( تو ذهنش میگه)
با عجله از تخت اومدم پایین کت و شلوار رسمیمو پوشیدم آرایش نکردم چون صورت خودمو بیشتر دوست داشتم ، موهامو باز گذاشتم و یه ادکلن تلخ به خودم زدم
رفتم پایین کفشای پاشنه دار مشکیمو پوشیدم سوار ماشینم شدم و ب سمت خونه بابام حرکت کردم
بلاخره رسیدم
ساعت ۴:۳۰ بود یکم زود اومدم اما اشکال نداره
ایفن رو زدم در باز شد
رفتم تو همجا نسبتاً تاریک بود کسیو تو خونه ندیدم
چند بار صداشون کردم اما کسی جوابی بهم نداد با خودم گفتم شاید چون زود اومدم کسی نیست
ولی
ولی ایفنو کی زد؟ خدمتکارا هم نیستن که... با این فکر یکم ترس به جونم افتاد
همینطور که تو فکر بودم یکی مچمو گرفت و منو کشوند تو یکی از اتاقا درو بست و منو چسبوند به در از ترس فقط چشمامو بسته بودم
ا.ت: ت...تو...تو...کی هستی...ولم کننننن!
جینهو: هیششش آروم باش آروم ... منم مالک آیندت!
ا.ت: ج...جینهو؟ هی این چه کاریه که میکنی داری میترسونیم
منظورت از مالک آینده چیه تو که از ته دلت نمیخای با من ازدواج کنی مگه نه؟
جینهو: چی داری میگی من کل عمرم منتظر همچین لحظه ای بودم
ا.ت: لطفاً ولم کن من کس دیگه ای رو دوست دارم... تو برای من فقط یه دوستی
جینهو: نه دیگه نشد... من با تو ازدواج میکنم ، توعم فقط منو دوست داری
همینو که گفت صورتشو نزدیکم کرد میخاست بزور ببوستم منم فقط هلش میدادم و جیغ میزدم که شاید یکی صدامو بشنوه
همینطور که داشتم واسه کمک داد میزدم در با یه ضرب محکم باز شد چند نفر رختن تو
صدای یکیو شنیدم که داشت اسممو داد میزد
جیمین بود! از خوشحالی زیادی که با ترس قاطی بود اشکی از چشمام روی گونم ریخت
جینهو ولم کرد ، در باز شد جیمین اومد تو ... تا دیدمش بغضم شکست و مثل بارون بهاری گریه میکردم رفتم تو بغلش سرمو رو سینه هاش گذاشتم و عطرشو وارد ریه هام کردم
چه حس خوبی داشت. انگاری واقعا از ته دلم عاشقش بودم و هیچ استثنائی وجود نداشت....
خب یکم خماری بکشین تا باز برگردم 🚶🏻♀️😂
۱۳.۰k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.