«عشق نافرجام من»
«پارت ۶۶»
.....
اوپا:بله
یونا:اوپا آخه تو بهم... (با گریه)
اوپا:یونا صداتو واضح نمیشنوم زودباش بیا خونه ما خونه ایم.
یونا:آخه...
یونا*
واقعا نمیتونستم گریمو بند بیارم هم عصبانی بودم هم ناراحت و هم خجالت زده جونگ سوک آبرومو تو شرکت برده بود علاوه بر اون ها جونگ هم تو دردسر افتاده بود برای همین خیلی سریع به سمت خونه حرکت میکردم
وقتی رسیدم خونه درو که باز کردم صدای آهنگ میومد رفتم تو انگار جشن بود چون یه پنج ده نفری تو حال بودن
توی جمع دنبال اوپا گشتم و پیداش کردم سرمو بردم پایین تا چشای قرمزم دیده نشه هیچ کس متوجه اومدنم نشده بود رفتم دستشو گرفتم تا ببرمش تو اتاق اما مقاومت کرد یه چندین باری تلاش کردم اما هیچ کدوم مفید نبود برای همین عصبانی شدم و به سمت باند رفتم و خاموشش کردم همه به سمتم برگشتن و دیدم که اوپا داره میاد
اوپا:یونا داری چیکار میکنی چرا بستیش
یونا:اوپا بهت گفتم بیا بریم تو اتاق(سرش پایین بود)
×:یونا برو تو برو تو اتاق سو جون هم بعد اینکه مهمونی تموم شد میاد
یونا:مامانننننن
اوپا:یونا من الان نمیتونم بیام تو اتاق حرفتو بگو
یونا:(سرشو بلند کرد) مگه تو بهم نگفتی جونگ سوک و ازم دور میکنییییییییی مگه نگفتی مواظبمییییییی(با فریاد)
زنداداش تو نمیتونستی دادش بی عرضه ات رو کنترل کنیییییییییییی
اوپا:یونا اتفاقی افتاده چرا گریه میکنی؟؟؟
یونا:اتفاققق؟؟؟این یه رسوایی بزرگههههه چرا باید جونگ سوک عوضی بیاد آبروی منو جلوی همه ببره(با گریه)
+:سو جون کم کم به یونا نزدیک میشد تا بغلش کنه
اما یون بهش اجازه نداد زیاد نزدیکش بشه و به سمت اتاقش فرار کرد و خودشو انداخت روی تخت
یونا:وا خدا حالا من چجوری برم تو شرکتتتتت اصلا من به جهنم ها جونگ چی میشهههههه
یونا*
با همین فکرا وشام گرم شد و خوابم برد صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم جیسو بود ولی من حالی برای جواب دادن تلفن نداشتم برا همین تلفنو قط کردمو رفتم حاضر بشم
.....
اوپا:بله
یونا:اوپا آخه تو بهم... (با گریه)
اوپا:یونا صداتو واضح نمیشنوم زودباش بیا خونه ما خونه ایم.
یونا:آخه...
یونا*
واقعا نمیتونستم گریمو بند بیارم هم عصبانی بودم هم ناراحت و هم خجالت زده جونگ سوک آبرومو تو شرکت برده بود علاوه بر اون ها جونگ هم تو دردسر افتاده بود برای همین خیلی سریع به سمت خونه حرکت میکردم
وقتی رسیدم خونه درو که باز کردم صدای آهنگ میومد رفتم تو انگار جشن بود چون یه پنج ده نفری تو حال بودن
توی جمع دنبال اوپا گشتم و پیداش کردم سرمو بردم پایین تا چشای قرمزم دیده نشه هیچ کس متوجه اومدنم نشده بود رفتم دستشو گرفتم تا ببرمش تو اتاق اما مقاومت کرد یه چندین باری تلاش کردم اما هیچ کدوم مفید نبود برای همین عصبانی شدم و به سمت باند رفتم و خاموشش کردم همه به سمتم برگشتن و دیدم که اوپا داره میاد
اوپا:یونا داری چیکار میکنی چرا بستیش
یونا:اوپا بهت گفتم بیا بریم تو اتاق(سرش پایین بود)
×:یونا برو تو برو تو اتاق سو جون هم بعد اینکه مهمونی تموم شد میاد
یونا:مامانننننن
اوپا:یونا من الان نمیتونم بیام تو اتاق حرفتو بگو
یونا:(سرشو بلند کرد) مگه تو بهم نگفتی جونگ سوک و ازم دور میکنییییییییی مگه نگفتی مواظبمییییییی(با فریاد)
زنداداش تو نمیتونستی دادش بی عرضه ات رو کنترل کنیییییییییییی
اوپا:یونا اتفاقی افتاده چرا گریه میکنی؟؟؟
یونا:اتفاققق؟؟؟این یه رسوایی بزرگههههه چرا باید جونگ سوک عوضی بیاد آبروی منو جلوی همه ببره(با گریه)
+:سو جون کم کم به یونا نزدیک میشد تا بغلش کنه
اما یون بهش اجازه نداد زیاد نزدیکش بشه و به سمت اتاقش فرار کرد و خودشو انداخت روی تخت
یونا:وا خدا حالا من چجوری برم تو شرکتتتتت اصلا من به جهنم ها جونگ چی میشهههههه
یونا*
با همین فکرا وشام گرم شد و خوابم برد صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم جیسو بود ولی من حالی برای جواب دادن تلفن نداشتم برا همین تلفنو قط کردمو رفتم حاضر بشم
۲۰.۵k
۲۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.