فیک یونگی p6
فیک یونگی p6
ی ماشین بهم زد اولش سرم گیج میرفت ولی بزور وایسادم کشون کشون امدم خونه که بعد احساس خیسی تو پایین تنم حس کردم واییییی نه کیسه آبم پاره شده بود و با صدای یونگی دیگه هیچی نفهمیدم بعد هم سیاهی
یونگی:اتتتتتتت
ویو یونگی
دیدم ات امد و ازش خون میومد وقتی داد زدم ات بعد بیهوش شد
یونگی:ات بیدار شو لطفا(عربده کلا کل حرف های یونگی با عربده هست این قسمت)
ب یونگی:ولش کن اون هرزه رو
یونگی:این زنه من و منم عاشقشم دیگه نمیزارم به ات آسیب بزنی
... :ات .. ات..
ب یونگی:ماریا😳(مادر ات)
ماریا: ... (اسم بابای یونگی یادم نمیاد اسم بابای یونگی رو برای همین با همون ب یونگی نشون میدم)
ب یونگی:تو چطوری زندی
ماریا:بعدا بهت میگم فعلا دخترمون رو نجات بده
ب یونگی:دخترمون
ماریا : آره ات بچه من و توعه
ب یونگی:تو داری دوروغ میگی
ماریا :بعدا بهت میگم تورو خدا
ب یونگی:با..شه
*ات رو بردن بیمارستان و پشته در منظورن اینکه ماشین بزنه به ات تقصیر بابای یونگی بود
ب یونگی:بگو دیگه ماریا
ماریا:آروم باش
ب یونگی: بگووووووو
ماریا: اون شبو یادته که گفتی حاملهم نمیکنی ولی حاملم کردی(بیشتر مردا همین رو میگن ولی بعد میبینی بله بله زنش بار شیشیه داره🤣)
ب یونگی:خوببب
ماریا:خوب همین دیگه ات دختر تو و من و دختر..
ب یونگی:از کجا باور کنم
ماربا:چون من هیچ وقت .... رو دوست نداشتم و تورو دوست داشتم بابام مجبورم کرد باهاش ازدواج کنم
یونگی:بستهههههههههههههههههههه
*که دکتر امد
یونگی:چی شد دکتر
دکتر :خوش بختانه حال هر دو تا شون خوبه(بچها میدونستیت با این ی تیکه خیلی ناراحت شدم خدا نکنه که مادری بچشو از دست بده خوب خوب کجا بودیم آهان)
یونگی:خدارو شکر
ب یونگی:اگر دورغ گفته باشی اتت میمیره
ماریا:من دورغ نمیگم
میا:باباییییی
یونگی:میا تو اینجا چیکار میکنی
میا:با عمو کوک امدم
یونگی:کوک چرا اومدید
کوک:رفتم خونت دیدم میا داشت گریه میکرد از اجوما پرسیدم گفت برای ات چه اتفاقی افتاده برای همین اومدیم
یونگی: باشه
کوک:یونگی این کی
یونگی:مامان ات
کوک:جانننن🤯
یونگی: کوفتتتتت گوشم کر شد
کوک:آهان باشه
*باز هم از گشادی ادمین ات پسرش به دنیا آمد و اسمش سوجون هست
برش زمانی بعد از یک هفته..........
ب یونگی :امروز میریم آزمایش بدیم اگر ات بچه من نبود خودم میکشمش
ماریا:باشه اگر بچه خودت نبود
برش زمانی به وقتی جواب آزمایش اومد
ب یونگی :خوب ماریا خانم ببینیم این بچه من هست یا نه
*ب یونگی پاکت رو باز کرد که یهو.......
ی ماشین بهم زد اولش سرم گیج میرفت ولی بزور وایسادم کشون کشون امدم خونه که بعد احساس خیسی تو پایین تنم حس کردم واییییی نه کیسه آبم پاره شده بود و با صدای یونگی دیگه هیچی نفهمیدم بعد هم سیاهی
یونگی:اتتتتتتت
ویو یونگی
دیدم ات امد و ازش خون میومد وقتی داد زدم ات بعد بیهوش شد
یونگی:ات بیدار شو لطفا(عربده کلا کل حرف های یونگی با عربده هست این قسمت)
ب یونگی:ولش کن اون هرزه رو
یونگی:این زنه من و منم عاشقشم دیگه نمیزارم به ات آسیب بزنی
... :ات .. ات..
ب یونگی:ماریا😳(مادر ات)
ماریا: ... (اسم بابای یونگی یادم نمیاد اسم بابای یونگی رو برای همین با همون ب یونگی نشون میدم)
ب یونگی:تو چطوری زندی
ماریا:بعدا بهت میگم فعلا دخترمون رو نجات بده
ب یونگی:دخترمون
ماریا : آره ات بچه من و توعه
ب یونگی:تو داری دوروغ میگی
ماریا :بعدا بهت میگم تورو خدا
ب یونگی:با..شه
*ات رو بردن بیمارستان و پشته در منظورن اینکه ماشین بزنه به ات تقصیر بابای یونگی بود
ب یونگی:بگو دیگه ماریا
ماریا:آروم باش
ب یونگی: بگووووووو
ماریا: اون شبو یادته که گفتی حاملهم نمیکنی ولی حاملم کردی(بیشتر مردا همین رو میگن ولی بعد میبینی بله بله زنش بار شیشیه داره🤣)
ب یونگی:خوببب
ماریا:خوب همین دیگه ات دختر تو و من و دختر..
ب یونگی:از کجا باور کنم
ماربا:چون من هیچ وقت .... رو دوست نداشتم و تورو دوست داشتم بابام مجبورم کرد باهاش ازدواج کنم
یونگی:بستهههههههههههههههههههه
*که دکتر امد
یونگی:چی شد دکتر
دکتر :خوش بختانه حال هر دو تا شون خوبه(بچها میدونستیت با این ی تیکه خیلی ناراحت شدم خدا نکنه که مادری بچشو از دست بده خوب خوب کجا بودیم آهان)
یونگی:خدارو شکر
ب یونگی:اگر دورغ گفته باشی اتت میمیره
ماریا:من دورغ نمیگم
میا:باباییییی
یونگی:میا تو اینجا چیکار میکنی
میا:با عمو کوک امدم
یونگی:کوک چرا اومدید
کوک:رفتم خونت دیدم میا داشت گریه میکرد از اجوما پرسیدم گفت برای ات چه اتفاقی افتاده برای همین اومدیم
یونگی: باشه
کوک:یونگی این کی
یونگی:مامان ات
کوک:جانننن🤯
یونگی: کوفتتتتت گوشم کر شد
کوک:آهان باشه
*باز هم از گشادی ادمین ات پسرش به دنیا آمد و اسمش سوجون هست
برش زمانی بعد از یک هفته..........
ب یونگی :امروز میریم آزمایش بدیم اگر ات بچه من نبود خودم میکشمش
ماریا:باشه اگر بچه خودت نبود
برش زمانی به وقتی جواب آزمایش اومد
ب یونگی :خوب ماریا خانم ببینیم این بچه من هست یا نه
*ب یونگی پاکت رو باز کرد که یهو.......
۳۵۷
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.