پارت(¹²)
جیسون اومد و منو بغل گرفت
جیسون: خوبی؟! اون دخترای ع.و.ضی اومدن اتاقت؟
ا.ت: از کجا میدونی ؟
جیسون: خب....خب .....چیزه ...دیدم دارن میان اتاقت نتونستم جلوشون رو بگیرم رفتم به مدیر بگم نمیدونستم تو اتاقی ببخشیددد
ا.ت: ( لبخند)عیبی نداره من خوبم
جیسون : امروز میریم باغ وحش یادت میره خوب؟
ا.ت: اوکیه
جیمین پیشمون اومد
جیمین: بیا ا.ت امروز با ماشین من میری
چشمام گشاد شد
ودف :/ چرا این اینجوری شد اولین بار که پاچمو میگرفت
ا.ت: ببخشید ولی اگه دلتون برام میسوزه من نمی خوام نگران من بشید من.......
جیمین: من دلم برات نمیسوزه برای یه چیز دیگس پس بهتره با من بیای
دستمو گرفت و کشید دنبالش که یکی از اون یکی دستم گرفت
برگشتم و با صورت جدی کوک روبرو شدم
کوک: ولش کن جیمین میشه دقیقا بگی چرا با خودت میبریش!!!
جیمین: به تو ربطی نداره ولش کن
تهیونگ دست به سینه و خشک نگام میکرد
کوک: ا.ت با ماشین من میاد
جیمین پوزخند زد و بهم نگاه کرد و دستمو ول کرد
جیمین: باشه ولی ا.ت باید خودش انتخاب کنه که با دوست پسرش میاد یا با یه غریبه
دیگه چشمام از حدقه میزد بیرون
موجی از هرج و مرج ایجاد شد
کوک بیشتر و محکم تر دستمو فشار داد که دردم گرفت
همه بهم چشم دوخته بودن
جیمین و کوک با اشاره و خشک بهم کامل میفهموندن که باید اونو انتخاب کنم وگرنه عاقبت خوبی نداری
من که از دوتاشون هم مثل سگ میترسیدم
به تهیونگ نگاه کردم که داشت به توجه میرفت بیرون
*پارت بعدی رو هم الان در خدمتتون میزارممم✨🌚*
جیسون: خوبی؟! اون دخترای ع.و.ضی اومدن اتاقت؟
ا.ت: از کجا میدونی ؟
جیسون: خب....خب .....چیزه ...دیدم دارن میان اتاقت نتونستم جلوشون رو بگیرم رفتم به مدیر بگم نمیدونستم تو اتاقی ببخشیددد
ا.ت: ( لبخند)عیبی نداره من خوبم
جیسون : امروز میریم باغ وحش یادت میره خوب؟
ا.ت: اوکیه
جیمین پیشمون اومد
جیمین: بیا ا.ت امروز با ماشین من میری
چشمام گشاد شد
ودف :/ چرا این اینجوری شد اولین بار که پاچمو میگرفت
ا.ت: ببخشید ولی اگه دلتون برام میسوزه من نمی خوام نگران من بشید من.......
جیمین: من دلم برات نمیسوزه برای یه چیز دیگس پس بهتره با من بیای
دستمو گرفت و کشید دنبالش که یکی از اون یکی دستم گرفت
برگشتم و با صورت جدی کوک روبرو شدم
کوک: ولش کن جیمین میشه دقیقا بگی چرا با خودت میبریش!!!
جیمین: به تو ربطی نداره ولش کن
تهیونگ دست به سینه و خشک نگام میکرد
کوک: ا.ت با ماشین من میاد
جیمین پوزخند زد و بهم نگاه کرد و دستمو ول کرد
جیمین: باشه ولی ا.ت باید خودش انتخاب کنه که با دوست پسرش میاد یا با یه غریبه
دیگه چشمام از حدقه میزد بیرون
موجی از هرج و مرج ایجاد شد
کوک بیشتر و محکم تر دستمو فشار داد که دردم گرفت
همه بهم چشم دوخته بودن
جیمین و کوک با اشاره و خشک بهم کامل میفهموندن که باید اونو انتخاب کنم وگرنه عاقبت خوبی نداری
من که از دوتاشون هم مثل سگ میترسیدم
به تهیونگ نگاه کردم که داشت به توجه میرفت بیرون
*پارت بعدی رو هم الان در خدمتتون میزارممم✨🌚*
۶.۱k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.