رمان هایا پارت ۴
رمان هایا پارت ۴
نگران بودم که کیان بیاد حرفایی آرش رو بفهمه ،
با اخم نگاهش کردمو گفتم :
_فعلا نمخوام خدمو درگیر این چیزا کنم مهندس ....الانم کار دارم !!
آرش رفت و منم به کارام رسیدم . تا کیان اومد تو اتاق و گفت :
_هایا بریم کار بسع دیگه !
کمرومو صاف کردمو دستامو بردم بالای سرم بردمو کشیدم ....
کیان گفت :
خسته شدی توله ؟!!خودم خستگیتو در میکنم .....
با خستگی گفتم :
_اوففف خلی خسته شدم همه انرژیم رفت!!
وسایلو برداشتم گفتم :
بریم
کیان دستش گذاشت پست کمرم گفت:
_بفرماید بانووو ....مامان زنگ زد گفت که بیام
خونه شما انگاری ونجا دعوتیم ..؟!
اره یادم رفته بود بهش بگم همینجوری که داشتیم
میرفتیم سمت ماشین گفتم:
_مامان گفت امروز بهت بگمااا. ولی یادم رفت ...
دست شو از پشت کمرم پس زدم گفتم :
نکن شاید کسی ببینه
با لجبازی باز دستشو دور کمرم قفل کردو گفت :
ببینه ... مال خدمی تو !!
نگران بودم که کیان بیاد حرفایی آرش رو بفهمه ،
با اخم نگاهش کردمو گفتم :
_فعلا نمخوام خدمو درگیر این چیزا کنم مهندس ....الانم کار دارم !!
آرش رفت و منم به کارام رسیدم . تا کیان اومد تو اتاق و گفت :
_هایا بریم کار بسع دیگه !
کمرومو صاف کردمو دستامو بردم بالای سرم بردمو کشیدم ....
کیان گفت :
خسته شدی توله ؟!!خودم خستگیتو در میکنم .....
با خستگی گفتم :
_اوففف خلی خسته شدم همه انرژیم رفت!!
وسایلو برداشتم گفتم :
بریم
کیان دستش گذاشت پست کمرم گفت:
_بفرماید بانووو ....مامان زنگ زد گفت که بیام
خونه شما انگاری ونجا دعوتیم ..؟!
اره یادم رفته بود بهش بگم همینجوری که داشتیم
میرفتیم سمت ماشین گفتم:
_مامان گفت امروز بهت بگمااا. ولی یادم رفت ...
دست شو از پشت کمرم پس زدم گفتم :
نکن شاید کسی ببینه
با لجبازی باز دستشو دور کمرم قفل کردو گفت :
ببینه ... مال خدمی تو !!
۲۷.۳k
۲۴ آبان ۱۴۰۱