ا/ت:صبح با صدای های آرومی چشمام رو باز کردم میتونستم حس ک
ا/ت:صبح با صدای های آرومی چشمام رو باز کردم میتونستم حس کنم دست کسی ک دورمه جونگ کوک نیست برگشتم به پشت ک فرانک رو دیدم داره با هیز ترین حالت نگام میکنه و جونگ کوکی ک دست دوتا از خوناشام ها هستن خون تنم حس کردم خشک شد با من من گفتم
م.م.گه تو.تو نمردییی
فرانک: لیدی الان این مهم نیس مهم اینکه ک بدن تو برای منه
زورش زیاد بود منم خوب دست کمی نداشتم برای همین دستام رو بالای تخت بست
ولمممم کننننن ولممممم کننننن
فرانک: میخوام جلوی عشقت مال خودم کنمت خنده شیطانی
جونگ کوک: هرچی دست و پنجه میکشیدم جواب نمیداد به یه صندلی منو بستن هرکاری کردم نمیتونستم خودم رو آزاد کنم
فرانک: دست گذاشتم از بالا لباسش رو پاره کردم به پدنش خیره شدم اره اون بدنش عینننن خواهرم بود من قدرت پاک کردم حافظه داشتم همیشه خواهرم زیرم جون میداد و حافظش رو پاک میکرد حتی شبه عروسی بعد اولین ضربه شوهرش توش رفتم توی اتاق و آب رنگ ریختم بعدش فرار کردم و حافظون پاک شد بهش حمله کرد و شروع کردم ب خوردم گردنش دست پا زیاد می زد ولی کجاست ک بدونه قدرتم چند برابر شده دستم روی باسن گذاشتم و چنگ زدم بدنش رو لمس کردم خواستم برم سمت لبش ک با صدای داد برگشتم سمت صدا ک دیدم صندلی ک جونگ کوک روش بسته شده برعکس شده و به سقف چسبیده (احضارو والا دوسال پیش دیدم)
صورتش قرمز شده بود و رگاش متورم این حالت آخرین بار برای بابا رخ داد و بعذش دیگه کسی نتونست چطور ممکنه
یک دفعه صندلی خورد شد و اون پسره با چشمای قرمز دهن خونی حمله کرد سمتم انقدر سریع پرتم کرد ک کمرم خورد شد شروع کرد ب زدنم ک چند نفر ریختن توی اتاق نیکلاس و لوسیفر با دیدن ا/ت توی اون وضعیت ومن تعجب کردم ولی واسه من سوال بود چرا اینجا هستن هر دوشون حمله کردن سمتم اون دوتا پسر هاهم همین طور اون پسره ای ک منو پرت کرد ا/ت رو برداشت برد انقدر کتک خوردم ک بدنم درد میکرد حس نمیکردم انقدر قوی شده باشن
جونگ کوک: بردمش توی زیر زمین همون اتاقی ک وقتی هیولای کتاب زنده شد رفتم رنگ گرفتم اونجا ی تخت بود راستش شبیه اتاق بود دقیقا گذاشتمش روی تخت گریه میکرد براش لباس گرفتم بردمش توی حموم آب میریخت رومون همش گریه میکرد حتی چشم هاش هم باز نمیکرد لبش رو آروم بوس کردم و نگاش کردم
ا/ت عشقم ناراحت نباش باشه؟ الان میریم پدرش رو در میاریم باشه چیزی نشده ک من هنوزم عاشقتم
ا/ت: جونگ کوک هققققق عرررر جونگ کوک الان من نجس هستممم خوشم نمیاددد از خودممممم هققققق نه نه اینجوری نمیشه مادرش رو میارم جلویچشمش نه اینجوری به بد ترین حالت ممکن
فصلدومپارت پنجم🦋☀
ریدم توی داستان خوب هست؟؟کسی ک پدرم رو در اوردی
م.م.گه تو.تو نمردییی
فرانک: لیدی الان این مهم نیس مهم اینکه ک بدن تو برای منه
زورش زیاد بود منم خوب دست کمی نداشتم برای همین دستام رو بالای تخت بست
ولمممم کننننن ولممممم کننننن
فرانک: میخوام جلوی عشقت مال خودم کنمت خنده شیطانی
جونگ کوک: هرچی دست و پنجه میکشیدم جواب نمیداد به یه صندلی منو بستن هرکاری کردم نمیتونستم خودم رو آزاد کنم
فرانک: دست گذاشتم از بالا لباسش رو پاره کردم به پدنش خیره شدم اره اون بدنش عینننن خواهرم بود من قدرت پاک کردم حافظه داشتم همیشه خواهرم زیرم جون میداد و حافظش رو پاک میکرد حتی شبه عروسی بعد اولین ضربه شوهرش توش رفتم توی اتاق و آب رنگ ریختم بعدش فرار کردم و حافظون پاک شد بهش حمله کرد و شروع کردم ب خوردم گردنش دست پا زیاد می زد ولی کجاست ک بدونه قدرتم چند برابر شده دستم روی باسن گذاشتم و چنگ زدم بدنش رو لمس کردم خواستم برم سمت لبش ک با صدای داد برگشتم سمت صدا ک دیدم صندلی ک جونگ کوک روش بسته شده برعکس شده و به سقف چسبیده (احضارو والا دوسال پیش دیدم)
صورتش قرمز شده بود و رگاش متورم این حالت آخرین بار برای بابا رخ داد و بعذش دیگه کسی نتونست چطور ممکنه
یک دفعه صندلی خورد شد و اون پسره با چشمای قرمز دهن خونی حمله کرد سمتم انقدر سریع پرتم کرد ک کمرم خورد شد شروع کرد ب زدنم ک چند نفر ریختن توی اتاق نیکلاس و لوسیفر با دیدن ا/ت توی اون وضعیت ومن تعجب کردم ولی واسه من سوال بود چرا اینجا هستن هر دوشون حمله کردن سمتم اون دوتا پسر هاهم همین طور اون پسره ای ک منو پرت کرد ا/ت رو برداشت برد انقدر کتک خوردم ک بدنم درد میکرد حس نمیکردم انقدر قوی شده باشن
جونگ کوک: بردمش توی زیر زمین همون اتاقی ک وقتی هیولای کتاب زنده شد رفتم رنگ گرفتم اونجا ی تخت بود راستش شبیه اتاق بود دقیقا گذاشتمش روی تخت گریه میکرد براش لباس گرفتم بردمش توی حموم آب میریخت رومون همش گریه میکرد حتی چشم هاش هم باز نمیکرد لبش رو آروم بوس کردم و نگاش کردم
ا/ت عشقم ناراحت نباش باشه؟ الان میریم پدرش رو در میاریم باشه چیزی نشده ک من هنوزم عاشقتم
ا/ت: جونگ کوک هققققق عرررر جونگ کوک الان من نجس هستممم خوشم نمیاددد از خودممممم هققققق نه نه اینجوری نمیشه مادرش رو میارم جلویچشمش نه اینجوری به بد ترین حالت ممکن
فصلدومپارت پنجم🦋☀
ریدم توی داستان خوب هست؟؟کسی ک پدرم رو در اوردی
۹.۶k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.