part 1
part 1
-------------------------------------
مامان سومیکو(هیناتا):او سومیکو ببینم کانامی رو ندیدی؟
*سومیکو برمیگرده
سومیکو:کانامی؟نه مگه دنبال شما نبود مادر
هیناتا:خب چرا ولی تا کنار رودخانه پیشم بود گفتم حتما برگشته اینجا
سارو:راستش اینجا نیومده
کانوکا:مامان یعنی داداش کوچولو کجاست؟
سومیکو:من میرم دنبالش . کجا رفتین؟
هیناتا:سمت رودخانه
سومیکو: خیلی خب
*سومیکو میره سمت رودخانه
سومیکو:کانامیییییی کانامیییی کجایییییی
کانا............پس اینجا
*سومیکو از پشت سر کانامی میره و اونو با دوستا دستاش میاره روبروی صورتش
کانامی:هاا خواهر جون ترسیدم
سومیکو:چرا از مامان جدا شودی؟نگفتی ی موقع گم بشی؟میدونی که خطر داره
کانامی چندتا قاصدک چیده بود و اونورو جلوی صورت سومیکو گرفت
کانامی:برای این بود خواهر جون
سومیکو لپاش قرمز میشه و میخنده
سومیکو:ممنونم کانامی
سومیکو کانامی رو بغل میکنه و میرن سمت خونه
و کانامی توی راه شروع میکنه حرف زدن بعد از چند دقیقه به خونه میرسن
هیناتا:و سومیکو امدین
سومیکو:آره مادر جون
توکه:خوشحالم داداشی رو پیدا کردی
سارو:بچه ها شام حاضره
همه بچه ها:ایول
سومیکو:مادر بابا هنوز نیومده
هیناتا:نه نمیخواد نگران باشی میدونی که تا دیر وقت کار میکنه
سارو:چرا نمیاین
سومیکو:امدیم..اگه همین طوری بخوای بی اعصاب بمونی کسی گردنت نمیگیره ها
سومیکو به سمت اتاق راه میوفته
سارو با ملاقه ایی که توی دستش بود میزنه توی سر سومیکو
سارو:سومیکو در اون دهنتو ببند بینم
-------------------------------------
مامان سومیکو(هیناتا):او سومیکو ببینم کانامی رو ندیدی؟
*سومیکو برمیگرده
سومیکو:کانامی؟نه مگه دنبال شما نبود مادر
هیناتا:خب چرا ولی تا کنار رودخانه پیشم بود گفتم حتما برگشته اینجا
سارو:راستش اینجا نیومده
کانوکا:مامان یعنی داداش کوچولو کجاست؟
سومیکو:من میرم دنبالش . کجا رفتین؟
هیناتا:سمت رودخانه
سومیکو: خیلی خب
*سومیکو میره سمت رودخانه
سومیکو:کانامیییییی کانامیییی کجایییییی
کانا............پس اینجا
*سومیکو از پشت سر کانامی میره و اونو با دوستا دستاش میاره روبروی صورتش
کانامی:هاا خواهر جون ترسیدم
سومیکو:چرا از مامان جدا شودی؟نگفتی ی موقع گم بشی؟میدونی که خطر داره
کانامی چندتا قاصدک چیده بود و اونورو جلوی صورت سومیکو گرفت
کانامی:برای این بود خواهر جون
سومیکو لپاش قرمز میشه و میخنده
سومیکو:ممنونم کانامی
سومیکو کانامی رو بغل میکنه و میرن سمت خونه
و کانامی توی راه شروع میکنه حرف زدن بعد از چند دقیقه به خونه میرسن
هیناتا:و سومیکو امدین
سومیکو:آره مادر جون
توکه:خوشحالم داداشی رو پیدا کردی
سارو:بچه ها شام حاضره
همه بچه ها:ایول
سومیکو:مادر بابا هنوز نیومده
هیناتا:نه نمیخواد نگران باشی میدونی که تا دیر وقت کار میکنه
سارو:چرا نمیاین
سومیکو:امدیم..اگه همین طوری بخوای بی اعصاب بمونی کسی گردنت نمیگیره ها
سومیکو به سمت اتاق راه میوفته
سارو با ملاقه ایی که توی دستش بود میزنه توی سر سومیکو
سارو:سومیکو در اون دهنتو ببند بینم
۱.۱k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.