قهرمان معروف من پارت ۳ °♡°
زینگگگگگگگگگگگگگگگگگ ( زنگ تلفن😂 )
وانیل : مرگگگگگگگگگگگگگ اوففف
تلفنو جواب دادم و هرچی فوش از بچگیم بلد بودم به طرف دادم ک فهمیدم ماریاست .
ماریا: پدسگگگ این چه طرز حرف زدنه.
وانیل : خفه شو ساعت ۶ صبحه زنگ میزنی تو روانییییییییییییییی .
ماریا : اسکل تو کوریییی ساعت ۱۲ ظهره .
وانیل : عه واقعا!؟😐
ماریا : بله .
وانیل : ام خب بازم مقصری !
ماریا : خفه شو راستی بیمارستان نمیری ؟
وانیل : نه مرخصی گرفتم .
ماریا : عه خب چیزه میای بریم ولگردی ؟
وانیل : آره ۲۰ دقیقه دیگه جلو در خونتونم .
قطع کردم و رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم اومدم موهامو خشک کردم و بهشون حالت دادم بعدم لباس پوشیدم ( اسلاید ۲ ) و یه میکاپ ساده کردم و چند بافی عطر زدمو رفتم دنبال ماریا یکم بعد رسیدم ماریا هم اومد لباسامون مثل هم بود البته به این ست شدنا عادت داشتیم 😎 ( اسلاید ۳ لباس ماریا ) سوار شد .
ماریا : سلام گرازم .
وانیل : سلام میمونم . خب کدوم گورستونی بریم ؟
ماریا : بریم شهر بازی .
وانیل : تو جِز آفتاب و گرما ؟
لاقل شب بریم.
ماریا : خب تا شب چه غلطی کنیم ؟
وانیل : بریم عادت همیشگیمون رو انجام بدیم ؟
ماریا: پیش به سویه جااااده و آهنگ بی تی اس و داد زدن با اهنگگگگ 😆
وانیل : برییییییییییممممممم
منو ماریا آرمی بودیم بایس ماریا جیمین بود بایس من کوکی منو ماریا یه عادت داشتیم میرفتیم جاده و آهنگ میذاشتیم و صداشو تا آخر زیاد میکردیم و داد میزدیمو میخوندیم .
بازم همین کارو کردیم .
* ۳ ساعت بعد *
وانیل : بعد اینکه قشنگ حنجرمون رو جرررر دادیم رفتیم ساحل و نشستیم رو ماسه ها و به غروب خورشید خیره شدیم که ماریا با بغض گف :
ماریا : با هان سو بهم زدم.
وانیل : چییی ؟
ماریا : دیروز با دختر خالم دیدمش .
وانیل : هان سو دوست پسر ماریا بود .. ماریا رو بغل کردم که بغضش ترکید و زد زیر گریه آرومش کردم و گفتم :
وانیل: ماریا ما هنوز تا ساعت ۵ یا ۶ وقت داریم میتونیم بریم حساب هان سو رو برسیم .
ماریا : هق چجوری ؟
وانیل : اون با من فقط اسم دختر خالت چیه ؟
ماریا : آرون!
وانیل : پس بزن بریم که یه آتیش جنجالی تو راهه .
دست ماریا رو گرفتم و سمت ماشین رفتیم رفتیم سمت هتلی ک اون مرتیکه هان سو بود رسیدیم که دیدیم بایه دختر دیگه تو لابی هتل نشسته و قهوه میخورن سریع به ماریا گفتم به آرون زنگ بزنه به ثانیه نکشید آرون پیداش شد و سمت هان سو حمله کرد اون دختره هم فهمید و باهم هان سو رو میزدن منم به ماریا گفتم :
وانیل: ماریا وقتشه توعم خودتو خالی کنی برو توعم ازش ضربه خوردی !
ماریا : باش .
وانیل: ماریا هم به اونا ملحق شد ۳ تایی زدنش منم داشتم تماشا میکردم و لذت میبردم ک .....
ادامه دارد ....
وانیل : مرگگگگگگگگگگگگگ اوففف
تلفنو جواب دادم و هرچی فوش از بچگیم بلد بودم به طرف دادم ک فهمیدم ماریاست .
ماریا: پدسگگگ این چه طرز حرف زدنه.
وانیل : خفه شو ساعت ۶ صبحه زنگ میزنی تو روانییییییییییییییی .
ماریا : اسکل تو کوریییی ساعت ۱۲ ظهره .
وانیل : عه واقعا!؟😐
ماریا : بله .
وانیل : ام خب بازم مقصری !
ماریا : خفه شو راستی بیمارستان نمیری ؟
وانیل : نه مرخصی گرفتم .
ماریا : عه خب چیزه میای بریم ولگردی ؟
وانیل : آره ۲۰ دقیقه دیگه جلو در خونتونم .
قطع کردم و رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم اومدم موهامو خشک کردم و بهشون حالت دادم بعدم لباس پوشیدم ( اسلاید ۲ ) و یه میکاپ ساده کردم و چند بافی عطر زدمو رفتم دنبال ماریا یکم بعد رسیدم ماریا هم اومد لباسامون مثل هم بود البته به این ست شدنا عادت داشتیم 😎 ( اسلاید ۳ لباس ماریا ) سوار شد .
ماریا : سلام گرازم .
وانیل : سلام میمونم . خب کدوم گورستونی بریم ؟
ماریا : بریم شهر بازی .
وانیل : تو جِز آفتاب و گرما ؟
لاقل شب بریم.
ماریا : خب تا شب چه غلطی کنیم ؟
وانیل : بریم عادت همیشگیمون رو انجام بدیم ؟
ماریا: پیش به سویه جااااده و آهنگ بی تی اس و داد زدن با اهنگگگگ 😆
وانیل : برییییییییییممممممم
منو ماریا آرمی بودیم بایس ماریا جیمین بود بایس من کوکی منو ماریا یه عادت داشتیم میرفتیم جاده و آهنگ میذاشتیم و صداشو تا آخر زیاد میکردیم و داد میزدیمو میخوندیم .
بازم همین کارو کردیم .
* ۳ ساعت بعد *
وانیل : بعد اینکه قشنگ حنجرمون رو جرررر دادیم رفتیم ساحل و نشستیم رو ماسه ها و به غروب خورشید خیره شدیم که ماریا با بغض گف :
ماریا : با هان سو بهم زدم.
وانیل : چییی ؟
ماریا : دیروز با دختر خالم دیدمش .
وانیل : هان سو دوست پسر ماریا بود .. ماریا رو بغل کردم که بغضش ترکید و زد زیر گریه آرومش کردم و گفتم :
وانیل: ماریا ما هنوز تا ساعت ۵ یا ۶ وقت داریم میتونیم بریم حساب هان سو رو برسیم .
ماریا : هق چجوری ؟
وانیل : اون با من فقط اسم دختر خالت چیه ؟
ماریا : آرون!
وانیل : پس بزن بریم که یه آتیش جنجالی تو راهه .
دست ماریا رو گرفتم و سمت ماشین رفتیم رفتیم سمت هتلی ک اون مرتیکه هان سو بود رسیدیم که دیدیم بایه دختر دیگه تو لابی هتل نشسته و قهوه میخورن سریع به ماریا گفتم به آرون زنگ بزنه به ثانیه نکشید آرون پیداش شد و سمت هان سو حمله کرد اون دختره هم فهمید و باهم هان سو رو میزدن منم به ماریا گفتم :
وانیل: ماریا وقتشه توعم خودتو خالی کنی برو توعم ازش ضربه خوردی !
ماریا : باش .
وانیل: ماریا هم به اونا ملحق شد ۳ تایی زدنش منم داشتم تماشا میکردم و لذت میبردم ک .....
ادامه دارد ....
۳.۶k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.