فیک کوک
pt8
((فصل دوم))
[(ازدواج سیاه و سفید)]
ویو ا.ت
مین با عجله و نکران اومد پایین باید بخاطر بازیگریش بهش اسکار بدن...
(علامت سو آ = علامت یونگی ^)
^جونگ کوک اینو توی اتاق مشترک بانو سو آ و جناب کیم پیدا کردم
یه کاغذ توی دستش بود میتونم تشخیص بدم دست خط تهیونگه ولی چطور؟
کوک: بدش ببینم
کوک کاغذ و گرفت و شروع کرد به خوندنش با خوندن هر خط اخماش بیشتر توی هم میرفت و چهرش عصبی میشد عصبی اون برگه انداخت و سو آ شروع کرد به خوندنش...بغضش گرفته بود
=چرا...هق...هق...مگه چیکار کردم؟ ها(گریه)
کوک: زندشو میخوام(داد)
ا.ت: س..سو آ میتونم بخونمش؟
برگه رو بهم داد...میتونم تصور کنم که تهیونگ اینو نوشته و با دست خطش مو نمیزد...نوشته ها با احساس روی دل برگه ی سفید خالی شده بودن...احساسات همون احساسات هستن و چیزی تغییر نکرده...متن نوشته میگفت:
"دلم میخواست بیشتر بمونم ولی یه مسافر زود گذر بودم...من الان توی راه تایلندم فکر نکنم قرار باشه همو ببینیم چون من دیگه نمیخوام باید دنبال بهتر از من بگردی...(تهیونگ)"
=داداش...میخوای چیکار کنی؟ها(داد)
میخوای برات چیکار کنه؟ اون به حای اینکه توی راه تایلند باشه توی راه آخرت ـشه...
کوک: امروز چند نفرو میفرستم دنبالش
ا.ت: کوک...به من مربوط نیست ولی بهتره بزاری بره...میدونی...
=می...میخوای بدبخت و بی ابرو بشم؟
کوک: میریم عمارت(عصبی)
حرفاش پر از خشم بود باید کوک رو بیخیال رفتن دنبال تهیونگ کنم چون همش بی فایدس...کتشو برداشت و رفت منم با سو آ خداحافظی کردم و رفتم ولی قبلش نگاهی به پنجره ی همون اتاق انداختم...
...
(عمارت(17:50))
توی طبقه اخر یا طبقه کوک روی تخت داخل اتاق نشسته بودم و به امروز فکر میکردم و کوک حموم بود...این دومیش بود یعنی افراد بیشتری قراره بدست من کشته بشن؟؟ عهد میبندم که آخرین فردی که بدست من کشته میشه اون مین یونگی قراره باشه...تار های افکار با صدای کوک پاره شد
کوک: به چی فکر میکنی؟
ا.ت: به...نمیدونم...آینده بچمون؟؟(خنده)
کوک: آیندش؟ قراره زیادی بهتر از خوب باشه
ا.ت: درسته...میشه امشب پیشت بمونم؟؟
کوک: باشه...ولی...قبلش یه چیزی میخوام...میتونی انجامش بدی؟؟؟
حرفش برام تعجب اور بود و کنجکاو ترم کرد برای همینم...
ا.ت: اره میدونی...برات همه کار انجام میدم
کوک:......
پایان pt8
لایکا نرسن به 10 تا؟و کامنتا بشن 30 تا البته (ا ، ب و پ و ت نباشن😂)
((فصل دوم))
[(ازدواج سیاه و سفید)]
ویو ا.ت
مین با عجله و نکران اومد پایین باید بخاطر بازیگریش بهش اسکار بدن...
(علامت سو آ = علامت یونگی ^)
^جونگ کوک اینو توی اتاق مشترک بانو سو آ و جناب کیم پیدا کردم
یه کاغذ توی دستش بود میتونم تشخیص بدم دست خط تهیونگه ولی چطور؟
کوک: بدش ببینم
کوک کاغذ و گرفت و شروع کرد به خوندنش با خوندن هر خط اخماش بیشتر توی هم میرفت و چهرش عصبی میشد عصبی اون برگه انداخت و سو آ شروع کرد به خوندنش...بغضش گرفته بود
=چرا...هق...هق...مگه چیکار کردم؟ ها(گریه)
کوک: زندشو میخوام(داد)
ا.ت: س..سو آ میتونم بخونمش؟
برگه رو بهم داد...میتونم تصور کنم که تهیونگ اینو نوشته و با دست خطش مو نمیزد...نوشته ها با احساس روی دل برگه ی سفید خالی شده بودن...احساسات همون احساسات هستن و چیزی تغییر نکرده...متن نوشته میگفت:
"دلم میخواست بیشتر بمونم ولی یه مسافر زود گذر بودم...من الان توی راه تایلندم فکر نکنم قرار باشه همو ببینیم چون من دیگه نمیخوام باید دنبال بهتر از من بگردی...(تهیونگ)"
=داداش...میخوای چیکار کنی؟ها(داد)
میخوای برات چیکار کنه؟ اون به حای اینکه توی راه تایلند باشه توی راه آخرت ـشه...
کوک: امروز چند نفرو میفرستم دنبالش
ا.ت: کوک...به من مربوط نیست ولی بهتره بزاری بره...میدونی...
=می...میخوای بدبخت و بی ابرو بشم؟
کوک: میریم عمارت(عصبی)
حرفاش پر از خشم بود باید کوک رو بیخیال رفتن دنبال تهیونگ کنم چون همش بی فایدس...کتشو برداشت و رفت منم با سو آ خداحافظی کردم و رفتم ولی قبلش نگاهی به پنجره ی همون اتاق انداختم...
...
(عمارت(17:50))
توی طبقه اخر یا طبقه کوک روی تخت داخل اتاق نشسته بودم و به امروز فکر میکردم و کوک حموم بود...این دومیش بود یعنی افراد بیشتری قراره بدست من کشته بشن؟؟ عهد میبندم که آخرین فردی که بدست من کشته میشه اون مین یونگی قراره باشه...تار های افکار با صدای کوک پاره شد
کوک: به چی فکر میکنی؟
ا.ت: به...نمیدونم...آینده بچمون؟؟(خنده)
کوک: آیندش؟ قراره زیادی بهتر از خوب باشه
ا.ت: درسته...میشه امشب پیشت بمونم؟؟
کوک: باشه...ولی...قبلش یه چیزی میخوام...میتونی انجامش بدی؟؟؟
حرفش برام تعجب اور بود و کنجکاو ترم کرد برای همینم...
ا.ت: اره میدونی...برات همه کار انجام میدم
کوک:......
پایان pt8
لایکا نرسن به 10 تا؟و کامنتا بشن 30 تا البته (ا ، ب و پ و ت نباشن😂)
۱۲.۷k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.