فیک من بخاطر تو میمیرم: پارت پونزده
دونگ ووک:کره ای نیستی درسته؟
میا:درسته من ایرانیم اما از بچگی تو امریکا بزرگ شدم
دونگ ووک:اما من کره ایم.میشه شمارتو داشته باشم؟
میا:من موبایل ندارم
دونگ ووک: واقعا؟حیف شد.خوشحال میشم دوباره ببینمت
میا:منم همینطور
دونگ ووک:چطوره دفعه ی بعد همینجا همو ببینیم؟
میا:اما من زیاد کلاب نمیام
دونگ ووک:چطوره بریم شهر بازی؟میشه خاهش کنم قبول کنی؟ دوشنبه همو ببینیم؟فقط خونت کجاست؟
میا:باشه،من فعلن خونه ندارم..تو هتل زندگی میکنم.نزدیک ترین هتل به رستوران.
دونگ ووک:اها باشه.. خیلی خوشحال شدم
میا:منم همینطور.عاا الان دیگه باید برم..خدافظ
دونگ ووک:مراقب خودت باش..پس دوشنبه همو میبینیم.
خیلی اروم و ریلکس رفتم سمت ماشین یه نفس راحتی کشیدم..چون هوسوک گفت اول ادما رو امتحان میکنه سعی کردم مثل دخترای دیگه نباشم.
یه لحظه نزدیک بود گند بزنم به همه چی..ولی شانس اوردم..پسره خیلی چندشو رو مخ بود..رفتم سمت هتلی که برام گرفتن و رفتم تو اتاقم. لباسامو عوض کردم..خب من الان باید چیکار کنم؟نه موبایل دارم نه پول دارم نه هیچی..عاهههه بهتره بخابم.
*دوشنبه*
اماده شده بودم و منتظر بودم دونگ ووک بیاد دنبالم.بالاخره اومد رفتم سمتش و سلام کردم.در رو برام باز کرد و نشستم حرکت کردیم به سمت شهر بازی..وقتی رسیدیم برام بستنی خرید داد دستم
میا:ممنونم
دونگ ووک: نظرت چیه یکم بازی کنیم؟اینجا یه اتاق فرار خیلی باحال داره.
میا:او جدا،موافقم بریم.
بستینیمو خوردم و دوتایی رفتیم تو اتاق فرار..اصن ترسناک نبود..سعی کردم خود واقعیم باشم تا عاشقم بشه
دونگ ووک:نمیترسی؟
میا:از چیزی باید بترسم؟
دونگ ووک:خب اینجا خیلی ترسناک و خطرناکه
میا:تو میترسی؟
ووک:کی؟منننن؟؟نه بابا
از لحنش خندم گرفت..
میا:چرا باید از چیزی بترسم وقتی آخرش همه میمیریم؟
ووک:اره..راست میگی.
بعد نیم ساعت از اتاق فرار در اومدیم.
ووک:یکم بیشتر از خودت بگو.
میا:خب من تاحالا با کسی قرار نزاشتم و عاشق کسی نشدم ولی یبار بهم تجاوز شد..
ووک:تجاوز؟میدونی کار کی بود؟؟باید بکشمش
میا:مگه قاتلی(مثلن من الان نمیدونم دونگ ووک چه گوهیه..جلوش باید نقش بازی کنم دیگه)
ووک:بخاطر تو میشم😅
میا:اووو
گفتم بهم تجاوز شد چون نمیدونم قراره تا کجا پیش بریم یه دفعه میدید باکره نیستم شاید همه چی خراب میشد.
ووک:امشب میای خونه من؟
میا:چرا؟حالا تو از خودت بگو خاهر با برادر داری؟من تک فرزندم
ووک:داداشمو یه عوضی تو بچگی کشت..خاهر ندارم..اگه اون اشغالو ببینم با دستای خودم خفش میکنم
میا:ناراحت شدم.
ووک:بیا خونم دیگه کاریت ندارم نترس..فقط میخام پیشم باشی
(این آشغال چقد خوب مخ میزنه..اصن انگار همه ی حرفاش از ته دله. کثافت منکه میدونم داری امتحانم میکنی)
میا:درسته من ایرانیم اما از بچگی تو امریکا بزرگ شدم
دونگ ووک:اما من کره ایم.میشه شمارتو داشته باشم؟
میا:من موبایل ندارم
دونگ ووک: واقعا؟حیف شد.خوشحال میشم دوباره ببینمت
میا:منم همینطور
دونگ ووک:چطوره دفعه ی بعد همینجا همو ببینیم؟
میا:اما من زیاد کلاب نمیام
دونگ ووک:چطوره بریم شهر بازی؟میشه خاهش کنم قبول کنی؟ دوشنبه همو ببینیم؟فقط خونت کجاست؟
میا:باشه،من فعلن خونه ندارم..تو هتل زندگی میکنم.نزدیک ترین هتل به رستوران.
دونگ ووک:اها باشه.. خیلی خوشحال شدم
میا:منم همینطور.عاا الان دیگه باید برم..خدافظ
دونگ ووک:مراقب خودت باش..پس دوشنبه همو میبینیم.
خیلی اروم و ریلکس رفتم سمت ماشین یه نفس راحتی کشیدم..چون هوسوک گفت اول ادما رو امتحان میکنه سعی کردم مثل دخترای دیگه نباشم.
یه لحظه نزدیک بود گند بزنم به همه چی..ولی شانس اوردم..پسره خیلی چندشو رو مخ بود..رفتم سمت هتلی که برام گرفتن و رفتم تو اتاقم. لباسامو عوض کردم..خب من الان باید چیکار کنم؟نه موبایل دارم نه پول دارم نه هیچی..عاهههه بهتره بخابم.
*دوشنبه*
اماده شده بودم و منتظر بودم دونگ ووک بیاد دنبالم.بالاخره اومد رفتم سمتش و سلام کردم.در رو برام باز کرد و نشستم حرکت کردیم به سمت شهر بازی..وقتی رسیدیم برام بستنی خرید داد دستم
میا:ممنونم
دونگ ووک: نظرت چیه یکم بازی کنیم؟اینجا یه اتاق فرار خیلی باحال داره.
میا:او جدا،موافقم بریم.
بستینیمو خوردم و دوتایی رفتیم تو اتاق فرار..اصن ترسناک نبود..سعی کردم خود واقعیم باشم تا عاشقم بشه
دونگ ووک:نمیترسی؟
میا:از چیزی باید بترسم؟
دونگ ووک:خب اینجا خیلی ترسناک و خطرناکه
میا:تو میترسی؟
ووک:کی؟منننن؟؟نه بابا
از لحنش خندم گرفت..
میا:چرا باید از چیزی بترسم وقتی آخرش همه میمیریم؟
ووک:اره..راست میگی.
بعد نیم ساعت از اتاق فرار در اومدیم.
ووک:یکم بیشتر از خودت بگو.
میا:خب من تاحالا با کسی قرار نزاشتم و عاشق کسی نشدم ولی یبار بهم تجاوز شد..
ووک:تجاوز؟میدونی کار کی بود؟؟باید بکشمش
میا:مگه قاتلی(مثلن من الان نمیدونم دونگ ووک چه گوهیه..جلوش باید نقش بازی کنم دیگه)
ووک:بخاطر تو میشم😅
میا:اووو
گفتم بهم تجاوز شد چون نمیدونم قراره تا کجا پیش بریم یه دفعه میدید باکره نیستم شاید همه چی خراب میشد.
ووک:امشب میای خونه من؟
میا:چرا؟حالا تو از خودت بگو خاهر با برادر داری؟من تک فرزندم
ووک:داداشمو یه عوضی تو بچگی کشت..خاهر ندارم..اگه اون اشغالو ببینم با دستای خودم خفش میکنم
میا:ناراحت شدم.
ووک:بیا خونم دیگه کاریت ندارم نترس..فقط میخام پیشم باشی
(این آشغال چقد خوب مخ میزنه..اصن انگار همه ی حرفاش از ته دله. کثافت منکه میدونم داری امتحانم میکنی)
۲۰.۳k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.