پارت ۴۲ : Black Woolf..
جونگ کوک : امکان نداره
اولیویا: ولی پسرم تو باید به اون مهمونی بیای
جونگ کوک : اون مهمونی که جانشین تمام خانواده هارو اون جانگ پیر لعنتی اعلام کنه
سونجون : نه تو میای امشب بلاخره باید جانشین خانواده ی جئون که از همه کوچیکتره به همه معرفی بشه و همه جئون جونگ کوک رو بشناسن
جونگ کوک : من نمیام
سونجون : ساعت ۱۱ با مادرت برو خرید
جونگ کوک : گفتم من نمیام
سونحون : مجبوری جئون کوچولو و رفت
ج نگ کوک : من نمیخوام بیام زوری مگه
اولیویا: پدرت بره اونجا بعد بگن جانشین جئون ها بگیم ناز کرده نو خونه مونده جونگ کوک یه امشب رو به خاطر مامانی بیا خب پسرم
جونگ کوک : باشه مامانی
اولیویا : ممنونم خرگوشک مامانی
آماده شده بودند
جونگ کوک شلوار راسته و کت ست کوتاهش رو پوشیده بود زیرش هم یه بافت نرم و مشکی
موهاش رو خیلی ساده و قشنگ حالت داده بود گوشواره هاش توی گوشاش خیلی قشنگ بودن
عطری که زده بود هوش حواس همرو به خودش جذب میکرد
و در آخر ماسک مشکیش استایلشو کامل کرده بود
همه سوار ماشین هاشون شدن اولیویا و سونجون سوار لیموزین خودشون شدن و جونگ کوک هم سوار یه ماشین دیگه
کل راه رو ۱۰ ماشین ساپورتشون میکرد
وارد مهمونی شدن
همه درحال صحبت کردن و نوشیدن بودن
هرسه به سمت میزی رفتن که یه پسر و یه دختر و یه زن و یه مرد بودن پدر با دیدن مرده به سمتش رفت و بغلش کشید
سونجون : پارک چه خبر رفیق قدیمی
آقای پارک : سونجون چه خبر من خوبم توخوبی خیلی وقته ازت خبری نزاشتم
سونجون : من خوبم رفیق چخبر کارت توی شرکت پیش میره
پارک : آره ولی حالا که اینجایی میخوام با خانوادم آشنا بشی
پسرم جیمین
دختر کوچولوم سوجین
و همسرم لارا
سونجون : خب بزار منم اشنات کنم
پسرم جونگ کوک
همسرم اولیویا
اولیویا: ولی پسرم تو باید به اون مهمونی بیای
جونگ کوک : اون مهمونی که جانشین تمام خانواده هارو اون جانگ پیر لعنتی اعلام کنه
سونجون : نه تو میای امشب بلاخره باید جانشین خانواده ی جئون که از همه کوچیکتره به همه معرفی بشه و همه جئون جونگ کوک رو بشناسن
جونگ کوک : من نمیام
سونجون : ساعت ۱۱ با مادرت برو خرید
جونگ کوک : گفتم من نمیام
سونحون : مجبوری جئون کوچولو و رفت
ج نگ کوک : من نمیخوام بیام زوری مگه
اولیویا: پدرت بره اونجا بعد بگن جانشین جئون ها بگیم ناز کرده نو خونه مونده جونگ کوک یه امشب رو به خاطر مامانی بیا خب پسرم
جونگ کوک : باشه مامانی
اولیویا : ممنونم خرگوشک مامانی
آماده شده بودند
جونگ کوک شلوار راسته و کت ست کوتاهش رو پوشیده بود زیرش هم یه بافت نرم و مشکی
موهاش رو خیلی ساده و قشنگ حالت داده بود گوشواره هاش توی گوشاش خیلی قشنگ بودن
عطری که زده بود هوش حواس همرو به خودش جذب میکرد
و در آخر ماسک مشکیش استایلشو کامل کرده بود
همه سوار ماشین هاشون شدن اولیویا و سونجون سوار لیموزین خودشون شدن و جونگ کوک هم سوار یه ماشین دیگه
کل راه رو ۱۰ ماشین ساپورتشون میکرد
وارد مهمونی شدن
همه درحال صحبت کردن و نوشیدن بودن
هرسه به سمت میزی رفتن که یه پسر و یه دختر و یه زن و یه مرد بودن پدر با دیدن مرده به سمتش رفت و بغلش کشید
سونجون : پارک چه خبر رفیق قدیمی
آقای پارک : سونجون چه خبر من خوبم توخوبی خیلی وقته ازت خبری نزاشتم
سونجون : من خوبم رفیق چخبر کارت توی شرکت پیش میره
پارک : آره ولی حالا که اینجایی میخوام با خانوادم آشنا بشی
پسرم جیمین
دختر کوچولوم سوجین
و همسرم لارا
سونجون : خب بزار منم اشنات کنم
پسرم جونگ کوک
همسرم اولیویا
۶.۹k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.