ارباب بی منطق🖤28
از زبون تهیونگ:
رفتم تو عمارت همه جا وحشتنناک بود همه جارا تمیز کردم وسروسامون دادم واومدم دوباره بیمارستان اصلا اعصاب برام نمونده بود همه چی داشت خراب میشد ارباب رو تخت ببمارستان بیهوش
ا٫ت معلوم نیست کجاش
همه چی بهم ریخته بود خیلی بد بود عصبانی قودم نمیدونستم باید چیکار کنم رفتم داخل دیدم جیمین ویونگی هم داشتند از شیشه ارباب را نگاه میکردند سریع رفتم پیش مادر ارباب وگغتم
:خانم جئون همه چیز را همونطور که خواستید درست کردم
مادر جونگ کوک:ممنونم
ولی تهیونگ باید ا٫ت را پیدا کنی چون اگه جونگ کوک بیدار بشه وببینه ا٫ت نیست خیلی عصبانی میشه گفتم حتما چشم
رفتم پیش بونگی وگفتم:یونگی میتونی امار ا٫ت را در بیاری؟باید بفهمیم کجاس
یونگی:گفت خیالت راه برادر من فقط یک ربع زمان میخوام تا پیداش کنم😏
از زبون ا٫ت
جیهوپ من نمیتونم اینجا وایسم منا ببر پیش جونگ کوک همین الان
جیهوپ:چرا میخوای بری تو دهن شیر؟
ا٫ت:اون دهن شیری که میگی کل زندگی منه جیهوپ بزار برم
جیهوپ:ا٫ت میبرمت ولی بدون وقتی پاتا بزاری تواون بیمارستان دیگه با من هیچ نسبتی نداری
من دیگهنمیشناسمت حتی اگه تیکه تیکت هم بکنه هر کسی برای نجاتت نمیام دیگه تموم میشه رابطه دوستی بین من وتو ا٫ت فقط دلم سوخت ولی انگار تو دلت نمیخواد
ا٫ت:جیهوپ ولی
..
جیهوپ:هیچی نگو همینکه گفتم بیا بریم دم در بدو
از زبون ا٫ت
رفتیم سوار ماشین شدیم رسوندم دم یک بیمارستانی سریع پیاده شدم وباگریه وارد اونجا شدم ودویودم سریع رفتم پذیرش وگفتم
ببخشید اقای جئونجونگ کوککجان؟
گفت:بخش ای سیو هستند گفتم چی؟؟؟؟
سریع رفتم اونجاکه با دیدن تهیونگ وجیمین ویونگی که سرش تو لبتاپ بود روبه رو شدم
بلند گفتک:جونگ کوکمممک😭😭😭😭
از زبون تهیونگ:
یونگی داشت دنبالش میگشت که یک دفعه یک صدای اشنایی اومد صداما سرما بلند کردم که با دیدن ا٫ت روبه رو شدم
گفتک ا٫ت خودتی؟
دیدم اومد کنار شیشه وبا گریه گفت :چه اتفاقی برا جونگ کوکم افتاده؟
چی شدخ؟😭😭😭
همون لحظه یک دفعه دستگاها شروع کردند به صدا کردندند دکتر وارد اتاق شد وشوکوارد میکرد
ا٫ت
چی شده
چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟
تهیونگ:انگار ایست قلبی کرده وای خدای مننن
لطفا حمایت باشه وگرنه بازم شرط میزارم
رفتم تو عمارت همه جا وحشتنناک بود همه جارا تمیز کردم وسروسامون دادم واومدم دوباره بیمارستان اصلا اعصاب برام نمونده بود همه چی داشت خراب میشد ارباب رو تخت ببمارستان بیهوش
ا٫ت معلوم نیست کجاش
همه چی بهم ریخته بود خیلی بد بود عصبانی قودم نمیدونستم باید چیکار کنم رفتم داخل دیدم جیمین ویونگی هم داشتند از شیشه ارباب را نگاه میکردند سریع رفتم پیش مادر ارباب وگغتم
:خانم جئون همه چیز را همونطور که خواستید درست کردم
مادر جونگ کوک:ممنونم
ولی تهیونگ باید ا٫ت را پیدا کنی چون اگه جونگ کوک بیدار بشه وببینه ا٫ت نیست خیلی عصبانی میشه گفتم حتما چشم
رفتم پیش بونگی وگفتم:یونگی میتونی امار ا٫ت را در بیاری؟باید بفهمیم کجاس
یونگی:گفت خیالت راه برادر من فقط یک ربع زمان میخوام تا پیداش کنم😏
از زبون ا٫ت
جیهوپ من نمیتونم اینجا وایسم منا ببر پیش جونگ کوک همین الان
جیهوپ:چرا میخوای بری تو دهن شیر؟
ا٫ت:اون دهن شیری که میگی کل زندگی منه جیهوپ بزار برم
جیهوپ:ا٫ت میبرمت ولی بدون وقتی پاتا بزاری تواون بیمارستان دیگه با من هیچ نسبتی نداری
من دیگهنمیشناسمت حتی اگه تیکه تیکت هم بکنه هر کسی برای نجاتت نمیام دیگه تموم میشه رابطه دوستی بین من وتو ا٫ت فقط دلم سوخت ولی انگار تو دلت نمیخواد
ا٫ت:جیهوپ ولی
..
جیهوپ:هیچی نگو همینکه گفتم بیا بریم دم در بدو
از زبون ا٫ت
رفتیم سوار ماشین شدیم رسوندم دم یک بیمارستانی سریع پیاده شدم وباگریه وارد اونجا شدم ودویودم سریع رفتم پذیرش وگفتم
ببخشید اقای جئونجونگ کوککجان؟
گفت:بخش ای سیو هستند گفتم چی؟؟؟؟
سریع رفتم اونجاکه با دیدن تهیونگ وجیمین ویونگی که سرش تو لبتاپ بود روبه رو شدم
بلند گفتک:جونگ کوکمممک😭😭😭😭
از زبون تهیونگ:
یونگی داشت دنبالش میگشت که یک دفعه یک صدای اشنایی اومد صداما سرما بلند کردم که با دیدن ا٫ت روبه رو شدم
گفتک ا٫ت خودتی؟
دیدم اومد کنار شیشه وبا گریه گفت :چه اتفاقی برا جونگ کوکم افتاده؟
چی شدخ؟😭😭😭
همون لحظه یک دفعه دستگاها شروع کردند به صدا کردندند دکتر وارد اتاق شد وشوکوارد میکرد
ا٫ت
چی شده
چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟
تهیونگ:انگار ایست قلبی کرده وای خدای مننن
لطفا حمایت باشه وگرنه بازم شرط میزارم
۱۱.۱k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.