رمان بی سخن
رمان بی سخن
پارت ۱
دیانا
صبح پاشدم کارامو کردم ی شومیز سفید با شلوار مشکی و مقننه مشکی پوشیدم کتونی سفید سویچ ماشین و برداشتم راه افتادم برم دانشگاه
بعد ۱۵ مین رسیدم در زدم وارد کلاس شدم طبق معمول پیش پسر تخس کلاس ارسلان کاشی نشستم اصلا باهاش حال نمیکنم
ارسلان : سلام دیانا خانم
دیانا : سلام اقای دراز
ارسلان : صد بار به من دراز نگوو
دیانا : میگمم
استاد : بس کنین
اردیا : چشم
کلاس تموم شد رفتم سوار ماشین شدم ی موتوری کیفمو زد پرت شدم زمین دیدم یکی اومد بلندم کرد دیدم ارسلانه
دیانا : مرسی
ارسلان : خواهش خوبی
دیانا : اره
ارسلان : میخوای برسونمت
دیانا : نه ماشین اوردم من برم فعلا
ارسلان : اوکی فعلا
دیانا : رسیدم خونه رو تختم دراز کشیدم باورم نمیشد ی حسایی به پسره پیدا کرده بودم البته زیاد جدی نگرفتم
پارت ۱
دیانا
صبح پاشدم کارامو کردم ی شومیز سفید با شلوار مشکی و مقننه مشکی پوشیدم کتونی سفید سویچ ماشین و برداشتم راه افتادم برم دانشگاه
بعد ۱۵ مین رسیدم در زدم وارد کلاس شدم طبق معمول پیش پسر تخس کلاس ارسلان کاشی نشستم اصلا باهاش حال نمیکنم
ارسلان : سلام دیانا خانم
دیانا : سلام اقای دراز
ارسلان : صد بار به من دراز نگوو
دیانا : میگمم
استاد : بس کنین
اردیا : چشم
کلاس تموم شد رفتم سوار ماشین شدم ی موتوری کیفمو زد پرت شدم زمین دیدم یکی اومد بلندم کرد دیدم ارسلانه
دیانا : مرسی
ارسلان : خواهش خوبی
دیانا : اره
ارسلان : میخوای برسونمت
دیانا : نه ماشین اوردم من برم فعلا
ارسلان : اوکی فعلا
دیانا : رسیدم خونه رو تختم دراز کشیدم باورم نمیشد ی حسایی به پسره پیدا کرده بودم البته زیاد جدی نگرفتم
۹.۸k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.