🍷ارباب و برده🩸
نوع: عاشقانه، جنایی، مافیایی
ات : من ات 16 سالمه و160 قدم هست و با مامانم زندگی میکنم بابام وقتی بچه بودم ما رو تنها گذاشت و نمیدونم کجا رفت من تو مدرسه هیچ دوستی ندارم ( بچه ها ات تو این رمان موهاش خیلی بلنده پایین باسنش هست من تو اسلاید 2فقط قیافه ات رو گذاشتم)
ته : من ته 25سالمه و بزرگ ترین باند مافیای کره هستم و مامانم وقتی 3سالم بود مرد و بابام یه زن دیگه گرفت من از خونه فرار کردم و از 5سالگی شروع به کار کردن کردم و تونستم یه خونهی بزرگ بگیرم و بعد پیشرفت کنم و الان بابام مرده و نامادریم هم رو آمریکا هست
پارت 1
ات ویو :
خواب بودم و داشتم خواب های عجیبی میدیم که یهو بیدار شدم خیلی عرق کرده بودم یه نفس عمیق کشیدم سرم درد میکرد از تختم پاشدم
ات: مامان ( داد)
ات : ماماننن( داد)
درو باز کردم دیدم که همه جا پر از خونه پنجره ها شکسته و مامانم افتاده زمین رفتم بغلش گرفتمش وشروع به گریه کردن کردم
ات: ماماننننننننننن( داد خیلی خیلی بزرگ)
که همسایه ها صدامو شنیدن و اومدن خونمون اونا فک میکردن که من مامانمو کشتم و به پلیس و آمبولانس زنگ زدن
پلیس ها منو بردن
منو بردن دادگاه
قاضی: چرا مامانتو کشتی؟؟
ات: ........ ( اصلا نمیتونستم حرف بزنم تو بغض بودم)
قاضی: شاهد داری؟؟
که یهو دیدم در باز شد و یه مرد که کت شلوار سیاه پوشیده بود اومد تو و من هم نگاش نمیکردم
ته : من شاهدش هستم
با این حرفش بهش نگا کردم برام اشنا نمیومد مرد جذابی بود حتی نمیتونستم یه بله یا خیر بگم اون مدارک رو به قاضی نشون داد
قاضی: بسیار خب تو 3 روز اینجا میمونی تا بازجویت کنن بعد آزادی که بری
بعد 3 روز
منو آزاد کردن و من هم پیاده داشتم به خونه برمیگشتم کیلید خونه رو از جیبم در آوردم تا باز کنم ولی باز نشد انگار قفلش عوض شده
ات: چی
در زدم
که یه خانم در رو باز کرد یجور نگام میکرد که انگار من باباشو کشتم فهمیدم که خونه رو خریده در رو محکم بست
ات : چطور ممکنه( گریه)
ات : حالا من کجا بمونم(گریه)
ات : مامان دلم برات تنگ شده ( گریه)
داشتم تو خیابون راه میرفتم و گریه میکردم رفتم و توی نیمکت های خیابون نشستم پاهامو بغل کردم و شروع کردم به گریه کردن که سیاهییی.......
خواب:
ات: مامان
مامانم داشت نگام میکرد
ات: مامان( گریه ی شوق)
(همو بغل کردن)
مامان : دخترم خیلی مواظب خودت باش
ات : مامان دیگه ولم نکن من نمیخوام از پیشم بری( گریه)
مامان : من همیشه پیشت هستم
که یهو چشامو باز کردم و دیدم یه ماشین سیاه جلوم وایساد و همون مرده اومد جلوم و قدش رو اندازم کرد
ات: برای چی اینکارو کردی
که دیدم یه دستمال گذاشت رو دهنم و از هوش رفتم ....
ادامه دارد...
ات : من ات 16 سالمه و160 قدم هست و با مامانم زندگی میکنم بابام وقتی بچه بودم ما رو تنها گذاشت و نمیدونم کجا رفت من تو مدرسه هیچ دوستی ندارم ( بچه ها ات تو این رمان موهاش خیلی بلنده پایین باسنش هست من تو اسلاید 2فقط قیافه ات رو گذاشتم)
ته : من ته 25سالمه و بزرگ ترین باند مافیای کره هستم و مامانم وقتی 3سالم بود مرد و بابام یه زن دیگه گرفت من از خونه فرار کردم و از 5سالگی شروع به کار کردن کردم و تونستم یه خونهی بزرگ بگیرم و بعد پیشرفت کنم و الان بابام مرده و نامادریم هم رو آمریکا هست
پارت 1
ات ویو :
خواب بودم و داشتم خواب های عجیبی میدیم که یهو بیدار شدم خیلی عرق کرده بودم یه نفس عمیق کشیدم سرم درد میکرد از تختم پاشدم
ات: مامان ( داد)
ات : ماماننن( داد)
درو باز کردم دیدم که همه جا پر از خونه پنجره ها شکسته و مامانم افتاده زمین رفتم بغلش گرفتمش وشروع به گریه کردن کردم
ات: ماماننننننننننن( داد خیلی خیلی بزرگ)
که همسایه ها صدامو شنیدن و اومدن خونمون اونا فک میکردن که من مامانمو کشتم و به پلیس و آمبولانس زنگ زدن
پلیس ها منو بردن
منو بردن دادگاه
قاضی: چرا مامانتو کشتی؟؟
ات: ........ ( اصلا نمیتونستم حرف بزنم تو بغض بودم)
قاضی: شاهد داری؟؟
که یهو دیدم در باز شد و یه مرد که کت شلوار سیاه پوشیده بود اومد تو و من هم نگاش نمیکردم
ته : من شاهدش هستم
با این حرفش بهش نگا کردم برام اشنا نمیومد مرد جذابی بود حتی نمیتونستم یه بله یا خیر بگم اون مدارک رو به قاضی نشون داد
قاضی: بسیار خب تو 3 روز اینجا میمونی تا بازجویت کنن بعد آزادی که بری
بعد 3 روز
منو آزاد کردن و من هم پیاده داشتم به خونه برمیگشتم کیلید خونه رو از جیبم در آوردم تا باز کنم ولی باز نشد انگار قفلش عوض شده
ات: چی
در زدم
که یه خانم در رو باز کرد یجور نگام میکرد که انگار من باباشو کشتم فهمیدم که خونه رو خریده در رو محکم بست
ات : چطور ممکنه( گریه)
ات : حالا من کجا بمونم(گریه)
ات : مامان دلم برات تنگ شده ( گریه)
داشتم تو خیابون راه میرفتم و گریه میکردم رفتم و توی نیمکت های خیابون نشستم پاهامو بغل کردم و شروع کردم به گریه کردن که سیاهییی.......
خواب:
ات: مامان
مامانم داشت نگام میکرد
ات: مامان( گریه ی شوق)
(همو بغل کردن)
مامان : دخترم خیلی مواظب خودت باش
ات : مامان دیگه ولم نکن من نمیخوام از پیشم بری( گریه)
مامان : من همیشه پیشت هستم
که یهو چشامو باز کردم و دیدم یه ماشین سیاه جلوم وایساد و همون مرده اومد جلوم و قدش رو اندازم کرد
ات: برای چی اینکارو کردی
که دیدم یه دستمال گذاشت رو دهنم و از هوش رفتم ....
ادامه دارد...
۲۱.۳k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.