نوشیدن خون قرمز
شرطا نرسید ولی گذاشتم😢
...
🩸𝐃𝐫𝐢𝐧𝐤𝐢𝐧𝐠 𝐫𝐞𝐝 𝐛𝐥𝐨𝐨𝐝🩸
(𝐏𝐚𝐫𝐭 12)
( با تهیونگ از اسانسور رفتیم پایین و خیلی کنجکاو بودم ببینم برای چی گفت برم پایین و با صحنه ای که مواجه شدم خشکم زد و از تعجب پاهام سست شده بود و نمیتونستم تکون بخورم و تهیونگ هم به اندازه من تعجب کرده بود......)
ات: ( دیدم جنی و جونگ کوک دست تو دست همدیگه و مادرم کنارشون داشتن بهم دست تکون میدادن....)
ات: وای..... مامانننننن..... جنییییی ( رفتم پریدم بغلشون کردم و گریه میکردم و بعد چند مین جدا شدیم....)
ات: خیلی خوشحالم میبینمتون.....
مادر: عزیزم ما هم همینطور....
تهیونگ: سلام به هر 2 تاتون..... من کیم تهیونگ دوست پسر ات هستم خوشوقتم
مادر: خوشوقتم پسرم..... الان که جنی با ات حرف میزد ات خیلی تعریفتو میکرد....
تهیونگ: لطف داره.... ( دستشو انداخت رو کتف ات و چسبوند به خودش....)
ات: راستی جنی تو چه نسبتی با جونگ کوک داری؟!...
جنی: ..... پشمات ریخته نه؟!.. ( میخنده).... من دوست دختر جونگ کوکم
جونگ کوک: یادته خونمون بهت گفتم قراره دوست دخترمو بیارم اینجا؟!.... منظورم لیدیم جنی بود.....
جنی: منم میدونستم تو با تهیونگی ات جونگ کوک ماجراتون توضیح داده..... و من 5 ماهه با جونگ کوکم....
ات و تهیونگ همزمان: جااااانممممم؟؟؟؟!!!!!..... 5 ماهههههه ؟!!!
جنی : اره....
تهیونگ: جونگ کوک.... دهنت سرویس
جونگ کوک: ( میخنده).....
ات: خیلی بیشعورید که هیچ کدومتون بهم نگفتید....
جنی: میخواستم سوپرایزت کنم فقط همین.... چند روز دیگه عروسیه من و جونگ کوکه....
ات: واد فاک..... هاااا؟!!!!.
تهیونگ: پدر میدونه؟!
جونگ کوک: اره....
تهیونگ: پشمام....
مادر: فقط به خاطر تو اومدیم اینجا که عروسی رو جنی بگیره و برگردیم کانادا جونگ کوک هم میاد....
تهیونگ: جونگ کوک چی میگه؟!.... جونگ کوک جان جدت نروووو منو تنها نزاررررر
جونگ کوک: بهتون سر میزنم نگران نباش....
تهیونگ: ..... هعییی.... من با کی پس کارای شیطانت انجام بدمممم..... من با کی برم بارررر....
ات: ببخشید چی گفتی؟!.... درست نشنیدم؟!.... تو میری بارررر؟!!!!!
تهیونگ: نه نه عشقم.... من دارم گذشته رو میگم
ات: حالا هر چی.... بفهمم رفتی بار جنازه ات تحویل جونگ کوک میدم....
تهیونگ: اوکی اوکی.....
جنی: ات میای بریم همگی کافه ای هتلی جایی؟!.... ما پامونو تو شرکت نمیزاریم....
ات: باشه....
ویو ات
با بقیه رفتیم کافه و کلی حرف زدیم خندیدیم و جونگ کوک برای مادرم اینا هتل گرفته بود و تهیونگ منو رسوند خونه و منم خسته بودم و رفتم خونه گرفتم خوابیدم.....
...
🩸𝐃𝐫𝐢𝐧𝐤𝐢𝐧𝐠 𝐫𝐞𝐝 𝐛𝐥𝐨𝐨𝐝🩸
(𝐏𝐚𝐫𝐭 12)
( با تهیونگ از اسانسور رفتیم پایین و خیلی کنجکاو بودم ببینم برای چی گفت برم پایین و با صحنه ای که مواجه شدم خشکم زد و از تعجب پاهام سست شده بود و نمیتونستم تکون بخورم و تهیونگ هم به اندازه من تعجب کرده بود......)
ات: ( دیدم جنی و جونگ کوک دست تو دست همدیگه و مادرم کنارشون داشتن بهم دست تکون میدادن....)
ات: وای..... مامانننننن..... جنییییی ( رفتم پریدم بغلشون کردم و گریه میکردم و بعد چند مین جدا شدیم....)
ات: خیلی خوشحالم میبینمتون.....
مادر: عزیزم ما هم همینطور....
تهیونگ: سلام به هر 2 تاتون..... من کیم تهیونگ دوست پسر ات هستم خوشوقتم
مادر: خوشوقتم پسرم..... الان که جنی با ات حرف میزد ات خیلی تعریفتو میکرد....
تهیونگ: لطف داره.... ( دستشو انداخت رو کتف ات و چسبوند به خودش....)
ات: راستی جنی تو چه نسبتی با جونگ کوک داری؟!...
جنی: ..... پشمات ریخته نه؟!.. ( میخنده).... من دوست دختر جونگ کوکم
جونگ کوک: یادته خونمون بهت گفتم قراره دوست دخترمو بیارم اینجا؟!.... منظورم لیدیم جنی بود.....
جنی: منم میدونستم تو با تهیونگی ات جونگ کوک ماجراتون توضیح داده..... و من 5 ماهه با جونگ کوکم....
ات و تهیونگ همزمان: جااااانممممم؟؟؟؟!!!!!..... 5 ماهههههه ؟!!!
جنی : اره....
تهیونگ: جونگ کوک.... دهنت سرویس
جونگ کوک: ( میخنده).....
ات: خیلی بیشعورید که هیچ کدومتون بهم نگفتید....
جنی: میخواستم سوپرایزت کنم فقط همین.... چند روز دیگه عروسیه من و جونگ کوکه....
ات: واد فاک..... هاااا؟!!!!.
تهیونگ: پدر میدونه؟!
جونگ کوک: اره....
تهیونگ: پشمام....
مادر: فقط به خاطر تو اومدیم اینجا که عروسی رو جنی بگیره و برگردیم کانادا جونگ کوک هم میاد....
تهیونگ: جونگ کوک چی میگه؟!.... جونگ کوک جان جدت نروووو منو تنها نزاررررر
جونگ کوک: بهتون سر میزنم نگران نباش....
تهیونگ: ..... هعییی.... من با کی پس کارای شیطانت انجام بدمممم..... من با کی برم بارررر....
ات: ببخشید چی گفتی؟!.... درست نشنیدم؟!.... تو میری بارررر؟!!!!!
تهیونگ: نه نه عشقم.... من دارم گذشته رو میگم
ات: حالا هر چی.... بفهمم رفتی بار جنازه ات تحویل جونگ کوک میدم....
تهیونگ: اوکی اوکی.....
جنی: ات میای بریم همگی کافه ای هتلی جایی؟!.... ما پامونو تو شرکت نمیزاریم....
ات: باشه....
ویو ات
با بقیه رفتیم کافه و کلی حرف زدیم خندیدیم و جونگ کوک برای مادرم اینا هتل گرفته بود و تهیونگ منو رسوند خونه و منم خسته بودم و رفتم خونه گرفتم خوابیدم.....
۸.۹k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.