✞رمان انتقام✞ پارت 24
•انتقام•
دیانا: وقتی ارسلان رفت احساس کردم زانوهام خالی شد و رو زمین افتادم ک دخترا دور من جمع شده بودن...
اتوسا: دیانا قشنگم خوبی؟
پانیذ: مهدیس برو ی آب قند بیار
دیانا: نشوندنم روی مبل و اونام کنارم نشستن
اتوسا: بگو چی شده عزیزم؟
دیانا: با هق هق گفتم...دیدی عاشق دوست صمیمی من شد..
امیر: چی شده بچها
مهدیس: فک کنم تورو جا گزاشتن پسرا برو دنبالشون(با طعنه)
امیر: چی شده اتوسا
اتوسا: گم شو برو پیش رفیقات فعلا حوصلتو ندارم
امیر: گیر چه روانیایی افتادیما...زنگ زدم به ارسلان لوکیشن گرفتم رفتم پیششون...
اتوسا: ارزششو نداره دیانا گریه نکن حیف اون چشمای قشنگت نیس گریه میکنی؟
دیانا: هیچ وقت فکر نمیکردم عاشق رفیقم بشه
مهدیس: من دیگه مهرابو نمیخوام پسره بیشور میدونست دیانا ی حس هایی به ارسلان داره بعد الان دارن میرن خرید کنن واسه عاشق شدن ارسلان
پانیذ: من رضارو زنده نمیزارم
دیانا: سرمو بین دستام گرفته بودم ک گوشیم زنگ خورد عرفان بود یادم رفته بود باهاش قرار دارم ی کوچولو خودمو جمع جور کردم و گوشیو جواب دادم
_جانم عرفان؟
+دیانا لوکیشن و فرستادم سر ساعت ۶ اونجا باش باهات کار مهمی دارم
_میبینمت
+مراقبت کن
اتوسا: کی بود؟
دیانا: عرفان
اتوسا: میری؟
دیانا: وقتی که اقای ارسلان عاشق میشه توقع داری من نرم؟
مهدیس: ایول خوش بگذره
پانیذ: پیشنهاد داد قبول کن
دیانا: فقط باید برم خونه خودم
اتوسا: ی نقشه ای دارم...
___
مهراب: ممدرضا نصف شب گزاشت رف گفتم امروز بیاد پیشمون
امیر: نقشت باعث شد گریه دختر رو در بیاری
ارسلان: امشب جبران میکنم واسش...
امیر: از این گل رزای سفید بگیر سفید دوست داره
ارسلان: نخیر دیانا بنفش دوست داره
امیر: هزار بار جلوی خودت گفته سفید دوست داره
ارسلان: از لج من میگه هنوز نفهمیدی؟
مهراب: خب از هر دوتاش بگیر اسکل
رضا: بچها پانیذ بهم پیام داده...رضا دعا کن گیرت نیارم
مهراب: یکی دیگه عاشق میشه از من و رضا انتقامشو میگیرن
دیانا: وقتی ارسلان رفت احساس کردم زانوهام خالی شد و رو زمین افتادم ک دخترا دور من جمع شده بودن...
اتوسا: دیانا قشنگم خوبی؟
پانیذ: مهدیس برو ی آب قند بیار
دیانا: نشوندنم روی مبل و اونام کنارم نشستن
اتوسا: بگو چی شده عزیزم؟
دیانا: با هق هق گفتم...دیدی عاشق دوست صمیمی من شد..
امیر: چی شده بچها
مهدیس: فک کنم تورو جا گزاشتن پسرا برو دنبالشون(با طعنه)
امیر: چی شده اتوسا
اتوسا: گم شو برو پیش رفیقات فعلا حوصلتو ندارم
امیر: گیر چه روانیایی افتادیما...زنگ زدم به ارسلان لوکیشن گرفتم رفتم پیششون...
اتوسا: ارزششو نداره دیانا گریه نکن حیف اون چشمای قشنگت نیس گریه میکنی؟
دیانا: هیچ وقت فکر نمیکردم عاشق رفیقم بشه
مهدیس: من دیگه مهرابو نمیخوام پسره بیشور میدونست دیانا ی حس هایی به ارسلان داره بعد الان دارن میرن خرید کنن واسه عاشق شدن ارسلان
پانیذ: من رضارو زنده نمیزارم
دیانا: سرمو بین دستام گرفته بودم ک گوشیم زنگ خورد عرفان بود یادم رفته بود باهاش قرار دارم ی کوچولو خودمو جمع جور کردم و گوشیو جواب دادم
_جانم عرفان؟
+دیانا لوکیشن و فرستادم سر ساعت ۶ اونجا باش باهات کار مهمی دارم
_میبینمت
+مراقبت کن
اتوسا: کی بود؟
دیانا: عرفان
اتوسا: میری؟
دیانا: وقتی که اقای ارسلان عاشق میشه توقع داری من نرم؟
مهدیس: ایول خوش بگذره
پانیذ: پیشنهاد داد قبول کن
دیانا: فقط باید برم خونه خودم
اتوسا: ی نقشه ای دارم...
___
مهراب: ممدرضا نصف شب گزاشت رف گفتم امروز بیاد پیشمون
امیر: نقشت باعث شد گریه دختر رو در بیاری
ارسلان: امشب جبران میکنم واسش...
امیر: از این گل رزای سفید بگیر سفید دوست داره
ارسلان: نخیر دیانا بنفش دوست داره
امیر: هزار بار جلوی خودت گفته سفید دوست داره
ارسلان: از لج من میگه هنوز نفهمیدی؟
مهراب: خب از هر دوتاش بگیر اسکل
رضا: بچها پانیذ بهم پیام داده...رضا دعا کن گیرت نیارم
مهراب: یکی دیگه عاشق میشه از من و رضا انتقامشو میگیرن
۶۷.۹k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.