عشق نافرجام
پارت۲
که دیدم دستم پر خون شد ترسیدم رفتم جای روشویی و دستمو شستم خیلی ترسیده بودم برای فردا از دکتر وقت گرفتم
فردا صبح
ویو ات
رفتم پیش دکتر چندتا عکس از سرم گرفتم
دکتر :خانوم کیم متاسفانه شما مبتلا به تومور مغزی مرحله چهار شدین
ات:چی؟؟
دکتر :متاسفم
ات:چقدر فرصت دارم ؟(درحال گریه کردن خیلی آروم )
دکتر :زیادش سه ماه
ات :ممنون
داشتم میرفتم که
دکتر:خانوم کیم اگه میشه یه جلسه با شوهرتون بیایین
ات :چشم (خنده غمگین)
هه دکتر نمیدونشت که شوهرم به خاطر این خوشحالم میشه آنقدر حالم بد بود که تا آخر شب میگشتم بدون توجه به زمان فقط میگشتم دیگه خسته شدم رفتم خونه که دیدم شوگا روبه رو در نشسته
شوگا:کجا بودی(داد)
ات:بیرون (سرد و رد شد از کنارش )
شوگا:ات جواب منو بده
ات:جوابتو دادم
شوگا:وایستا وایستا بهم بگو کجا بودی
ات:میگم بیرون
شوگا:به من میگی پای یکی وسطه درحالی که خودت تا نصف شب بیرونی
ات :شوگا ولم کن
رفتم توی اتاق و رفتم دراز کشیدم و پتو رو روی خودم کشیدم و شروع به گریه کردن کردم که دیدم شوگا اومد و کنارم خوابید نگاه کردم دیدم پس به من خوابیده چی شد که الان اینجوری شد چرا نشد این عشق نافرجام درست بشه و ورا اون عشق آتشین نابود شد و چرا تهش با مرگ من تموم شد و ا اینجوری شد آنقدر گریه کرده بودم که دیگه چشمام خشک خشک خشک شده بود و خواب افتادم
ویو شوگا
بیدار شدم به ات نگاه کردم چرا دیشب تا آخر شب داشت گریه میکرد موهاشو کنار زدم که حس کردم داره بیدار میشه سریع بلند شدم و لباسام عوض کردم داشتم میرفتم بیرون که ات گفت
ات:....
که دیدم دستم پر خون شد ترسیدم رفتم جای روشویی و دستمو شستم خیلی ترسیده بودم برای فردا از دکتر وقت گرفتم
فردا صبح
ویو ات
رفتم پیش دکتر چندتا عکس از سرم گرفتم
دکتر :خانوم کیم متاسفانه شما مبتلا به تومور مغزی مرحله چهار شدین
ات:چی؟؟
دکتر :متاسفم
ات:چقدر فرصت دارم ؟(درحال گریه کردن خیلی آروم )
دکتر :زیادش سه ماه
ات :ممنون
داشتم میرفتم که
دکتر:خانوم کیم اگه میشه یه جلسه با شوهرتون بیایین
ات :چشم (خنده غمگین)
هه دکتر نمیدونشت که شوهرم به خاطر این خوشحالم میشه آنقدر حالم بد بود که تا آخر شب میگشتم بدون توجه به زمان فقط میگشتم دیگه خسته شدم رفتم خونه که دیدم شوگا روبه رو در نشسته
شوگا:کجا بودی(داد)
ات:بیرون (سرد و رد شد از کنارش )
شوگا:ات جواب منو بده
ات:جوابتو دادم
شوگا:وایستا وایستا بهم بگو کجا بودی
ات:میگم بیرون
شوگا:به من میگی پای یکی وسطه درحالی که خودت تا نصف شب بیرونی
ات :شوگا ولم کن
رفتم توی اتاق و رفتم دراز کشیدم و پتو رو روی خودم کشیدم و شروع به گریه کردن کردم که دیدم شوگا اومد و کنارم خوابید نگاه کردم دیدم پس به من خوابیده چی شد که الان اینجوری شد چرا نشد این عشق نافرجام درست بشه و ورا اون عشق آتشین نابود شد و چرا تهش با مرگ من تموم شد و ا اینجوری شد آنقدر گریه کرده بودم که دیگه چشمام خشک خشک خشک شده بود و خواب افتادم
ویو شوگا
بیدار شدم به ات نگاه کردم چرا دیشب تا آخر شب داشت گریه میکرد موهاشو کنار زدم که حس کردم داره بیدار میشه سریع بلند شدم و لباسام عوض کردم داشتم میرفتم بیرون که ات گفت
ات:....
۶.۶k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.