𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
part...23
تهیونگ از ایینه نگاهی به جونگکوک که شبیه بچه ها دست به سینه نشسته بود کرد پوزخندی زد و دست ماریا رو گرفت و بوسه ای روش زد
جونگکوک به پنجره خیره شد و در فکر فرو رفت، چی میتونست انقدر این پسر رو بشکنه؟ کی باعث بغض های هر شبش بود؟
با دیدن تهیونگ و ماریا بیشتر از قبل حالش از عشق بهم میخورد
دلش میخواست هیچ عشقی تو دنیا پایدار نباشه
فکر های عجیب و بدی به ذهنش میرسید
دوست داشت عملیشون کنه...اما سخت بود
میخواست تهیونگ و ماریا رو از هم جدا کنه، ولی خب این ممکن بود؟
سرشو تکون داد تا افکار پوچ از سرش بیرون برن، چشماشو بست، طولی نکشید که صدای کشیده شدن لاستیک ماشین روی جاده به گوشش رسید
اهی کشید و پیاده شد،به خونه ی قصر مانند تهیونگ خیره شد و بعد از چند دقیقه وارد شد
20:30دقیقه ی شب
فنجان قهوه رو روی میز قرار داد و به پسر کنارش که حسابی تو فکر بود نگاه کرد
به چی فکر میکنی؟
با چهره ای سوالی و بامزه به ماریا نگاه کرد
-ها؟ با منی؟
اره با خودتم...به چی فکر میکنی؟
-هـ..هیچی...فقط
فقط چی؟
-گشنمه...اره گشنمه
ماریا خنده ی کوتاهی کرد و با لبخند به جا مونده روی لبش به جونگکوک نگاه کرد
اوکی...به تهیونگ میگم یه چیزی سفارش بده
-ممنون
نیاز به تشکر نیست خودمم از گرسنگی تلف شدم
از جاش بلند شد و اسم تهیونگ رو داد زد:
تهیونگ...کجایی؟
تهیونگ خیلی ناگهانی ماریا رو پشت بغل کرد و این کارش مصادف شد با جیغ بلند ماریا
یاااا چه خبرته ترسیدم...!
_اولا تهیونگ نه و عشقم یا زندگیم یا چاگی دوما نیاز نیس داد بزنی من همیشه کنار تو ایستادم و سوما عشقم چی میخواد؟
ماریا خنده ای به کیوت بودن تهیونگ زد و گفت
عشقم...خیلی گشنمه...میشه یه چیزی سفارش بدی؟
-هرچی بیبیم بگه...!
اخم بین ابروهای جونگکوک با هربار عشقبازی اونها ظاهر میشد
شرط پارت بعد:
لایک 20 ❤کامنت 30 🍓
لاوتون دارم باییییی تا بعد❤❤❤
part...23
تهیونگ از ایینه نگاهی به جونگکوک که شبیه بچه ها دست به سینه نشسته بود کرد پوزخندی زد و دست ماریا رو گرفت و بوسه ای روش زد
جونگکوک به پنجره خیره شد و در فکر فرو رفت، چی میتونست انقدر این پسر رو بشکنه؟ کی باعث بغض های هر شبش بود؟
با دیدن تهیونگ و ماریا بیشتر از قبل حالش از عشق بهم میخورد
دلش میخواست هیچ عشقی تو دنیا پایدار نباشه
فکر های عجیب و بدی به ذهنش میرسید
دوست داشت عملیشون کنه...اما سخت بود
میخواست تهیونگ و ماریا رو از هم جدا کنه، ولی خب این ممکن بود؟
سرشو تکون داد تا افکار پوچ از سرش بیرون برن، چشماشو بست، طولی نکشید که صدای کشیده شدن لاستیک ماشین روی جاده به گوشش رسید
اهی کشید و پیاده شد،به خونه ی قصر مانند تهیونگ خیره شد و بعد از چند دقیقه وارد شد
20:30دقیقه ی شب
فنجان قهوه رو روی میز قرار داد و به پسر کنارش که حسابی تو فکر بود نگاه کرد
به چی فکر میکنی؟
با چهره ای سوالی و بامزه به ماریا نگاه کرد
-ها؟ با منی؟
اره با خودتم...به چی فکر میکنی؟
-هـ..هیچی...فقط
فقط چی؟
-گشنمه...اره گشنمه
ماریا خنده ی کوتاهی کرد و با لبخند به جا مونده روی لبش به جونگکوک نگاه کرد
اوکی...به تهیونگ میگم یه چیزی سفارش بده
-ممنون
نیاز به تشکر نیست خودمم از گرسنگی تلف شدم
از جاش بلند شد و اسم تهیونگ رو داد زد:
تهیونگ...کجایی؟
تهیونگ خیلی ناگهانی ماریا رو پشت بغل کرد و این کارش مصادف شد با جیغ بلند ماریا
یاااا چه خبرته ترسیدم...!
_اولا تهیونگ نه و عشقم یا زندگیم یا چاگی دوما نیاز نیس داد بزنی من همیشه کنار تو ایستادم و سوما عشقم چی میخواد؟
ماریا خنده ای به کیوت بودن تهیونگ زد و گفت
عشقم...خیلی گشنمه...میشه یه چیزی سفارش بدی؟
-هرچی بیبیم بگه...!
اخم بین ابروهای جونگکوک با هربار عشقبازی اونها ظاهر میشد
شرط پارت بعد:
لایک 20 ❤کامنت 30 🍓
لاوتون دارم باییییی تا بعد❤❤❤
۲۸.۵k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.