*پارت نهم*
۴ماه بعد
ا.ت :
+یونگیااااااااااااا درد دارممممممم
-وا ؟ الان ماه چهارمته قاعدتا ۵ ماه مونده
+آه گول نمیخوری نه؟
-نو بیبی چاق من
+چاق خودتی گربه ی زشت
-خانم مین ا.ت من اصلا دوست ندارم بهم میگی زشت
+زشتی دیگه...فقط کاش بچمون شبیه تو بشه
-از بس زشتم میخوای شبیهم بشه؟
+اوهوم یونگیا
-جانم
+من دلم گوجه سبز میخواد
-من وسط زمستون از کجا گوجه سبز پیدا کنممممم
+من نمیدونم فقط زود باش بچمون گوجه سبز میخواد
-اخه هیچ کشوری الان گوجه سبز ندارهههههه
+یااااا بچه ی زشتت میخواد نه من
-ای خدا بزار ببینم چیکار میشه کرد تا شب وایسا
+مرسی پیشیه من
یونگی یه لبخند لثه ای زد .
-خب بیبی پاشو دیگه دیر میرسیم
+کجا بریم
-بریم ببینیم جنسیتش چیه دیگه
+نمیخوام بزار تا اخر ندونیم بعد سوپرایز شیم
-نه من میخوام بفهمم
+نه یونگی سوپرایز شیم بهتره
-بیبی
+جان
-از دکتر میترسی؟
+یاااااا معلومه که نه
بهم نگاه کرد خندید.
یه مشت زدم بهش :ااههه بهت میگم نه
-باشه باشه
ولی همچنان میخندید . بهش چشم غره رفتم
+میرم حاضر شم
-منم میام
پوزخند زدم و رفتم تو اتاق . اومد کمکم لباسامو در اورد و یه دست لباس جدید تنم کرد . دستمو گرفت و بلندم کرد از رو تخت . از پله ها
اومدیم پایین و در ماشینو برام باز کرد خودشم نشست و راه افتادیم . با رسیدن به مرکزی که سونوگرافیو انجام میداد ماشینو پارک کرد و پیاده
شدیم رفتیم تو و کارا رو انجام دادیم و برگشتیم خونه . بعد 4 روز برا
گرفتن جواب دوباره رفتیم همونجا .
+سالم خانم ببخشید جواب سونوگرافی من اومده؟
×اسمتون رو میگید
+مین ا.ت
و به یونگی لبخند زدم .
×بله اومده ؛ دختره
یونگی پرید و منو بغل کرد . منم که همیشه دوست داشتم بچم دختر
باشه خندیدم....
5 ماه بعد
یونگی :
صدای فریاد زدن ا.ت از درد واقعا برام اذیت کننده بود و از یه طرف
نمیدونستم چیکارش کنم سریع وسایلو جمع کرد و ا.ت رو با کمک هیونا بغل کردم گذاشتم صندلی عقب ماشینه هیونا هم نشست بغلش
سریع گازشو دادم تا زود به بیمارستان برسیم . با رسیدن به بیمارستان
بردیمش تو و هیونا و یه خانمی ا.ت رو بردن بخش زایمان که منو دیگه
اونجا راه ندادن . همونجا رو صندلی با استرس نشسته بودم و پاهام رو
تکون میدادم . تا اینکه بعد چند ساعت یه پرستار از در اومد بیرون .
-ببخشید خانوم ، همسر من حالش خوبه؟
+همون خانمی که چند ساعت پیش اوردنش؟
-بله
+تبریک میگم صاحب یه دختر خوشگل شدید
-کی میتونم ببینمش
+الان میارنش بیرون یکم صبر کنید
-ممنون
بعد چند دقیقه ا.ت رو بردن تو اتاق بخش و نینی کوچولومون رو اوردن بیرون با دقت به اون کوچولوی لای پتو نگاه میکردم ا.ت هم به ما خیره بود .
+خوشگله ها
-اوهوم
رفتم سمتش صورتشو بوسیدم
ا.ت :
+یونگیااااااااااااا درد دارممممممم
-وا ؟ الان ماه چهارمته قاعدتا ۵ ماه مونده
+آه گول نمیخوری نه؟
-نو بیبی چاق من
+چاق خودتی گربه ی زشت
-خانم مین ا.ت من اصلا دوست ندارم بهم میگی زشت
+زشتی دیگه...فقط کاش بچمون شبیه تو بشه
-از بس زشتم میخوای شبیهم بشه؟
+اوهوم یونگیا
-جانم
+من دلم گوجه سبز میخواد
-من وسط زمستون از کجا گوجه سبز پیدا کنممممم
+من نمیدونم فقط زود باش بچمون گوجه سبز میخواد
-اخه هیچ کشوری الان گوجه سبز ندارهههههه
+یااااا بچه ی زشتت میخواد نه من
-ای خدا بزار ببینم چیکار میشه کرد تا شب وایسا
+مرسی پیشیه من
یونگی یه لبخند لثه ای زد .
-خب بیبی پاشو دیگه دیر میرسیم
+کجا بریم
-بریم ببینیم جنسیتش چیه دیگه
+نمیخوام بزار تا اخر ندونیم بعد سوپرایز شیم
-نه من میخوام بفهمم
+نه یونگی سوپرایز شیم بهتره
-بیبی
+جان
-از دکتر میترسی؟
+یاااااا معلومه که نه
بهم نگاه کرد خندید.
یه مشت زدم بهش :ااههه بهت میگم نه
-باشه باشه
ولی همچنان میخندید . بهش چشم غره رفتم
+میرم حاضر شم
-منم میام
پوزخند زدم و رفتم تو اتاق . اومد کمکم لباسامو در اورد و یه دست لباس جدید تنم کرد . دستمو گرفت و بلندم کرد از رو تخت . از پله ها
اومدیم پایین و در ماشینو برام باز کرد خودشم نشست و راه افتادیم . با رسیدن به مرکزی که سونوگرافیو انجام میداد ماشینو پارک کرد و پیاده
شدیم رفتیم تو و کارا رو انجام دادیم و برگشتیم خونه . بعد 4 روز برا
گرفتن جواب دوباره رفتیم همونجا .
+سالم خانم ببخشید جواب سونوگرافی من اومده؟
×اسمتون رو میگید
+مین ا.ت
و به یونگی لبخند زدم .
×بله اومده ؛ دختره
یونگی پرید و منو بغل کرد . منم که همیشه دوست داشتم بچم دختر
باشه خندیدم....
5 ماه بعد
یونگی :
صدای فریاد زدن ا.ت از درد واقعا برام اذیت کننده بود و از یه طرف
نمیدونستم چیکارش کنم سریع وسایلو جمع کرد و ا.ت رو با کمک هیونا بغل کردم گذاشتم صندلی عقب ماشینه هیونا هم نشست بغلش
سریع گازشو دادم تا زود به بیمارستان برسیم . با رسیدن به بیمارستان
بردیمش تو و هیونا و یه خانمی ا.ت رو بردن بخش زایمان که منو دیگه
اونجا راه ندادن . همونجا رو صندلی با استرس نشسته بودم و پاهام رو
تکون میدادم . تا اینکه بعد چند ساعت یه پرستار از در اومد بیرون .
-ببخشید خانوم ، همسر من حالش خوبه؟
+همون خانمی که چند ساعت پیش اوردنش؟
-بله
+تبریک میگم صاحب یه دختر خوشگل شدید
-کی میتونم ببینمش
+الان میارنش بیرون یکم صبر کنید
-ممنون
بعد چند دقیقه ا.ت رو بردن تو اتاق بخش و نینی کوچولومون رو اوردن بیرون با دقت به اون کوچولوی لای پتو نگاه میکردم ا.ت هم به ما خیره بود .
+خوشگله ها
-اوهوم
رفتم سمتش صورتشو بوسیدم
۴۷.۴k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.