پارت 27
نیکا با حالی داغون و گریه نیم نگاهی بهم انداخت. پیشونیش خونی بود
فاطمه دوستش بلندش کرد و رفت به جای خالیش نیم نگاهی انداختم و با خودم گفتم
چقدر
بیخیال افکارم شدم و رفتم توی کلاس تنها بچه ها رفتن بیرون که دوست نیکا با جعبه کمک های اولیه. آمد داخل و نیکا رو آورد روبه دوستش گفتم برو بیرون
بدونه حرفی رفت بیرون
و با قدم هایی بلند سمت نیکا رفتم. صورتش توی دستم گرفتم که اشکش. چکید.
گفتم. کم آبغوره ی الکی بریز تو یه هرزه ای
بعد مغنه اش رو در آوردم و به. زخمش نگاهی کردم و یهو فشارش دادم دستش رو جلوی دهانش گرفته بود که صداش بیرون نره ولی به کبودی میزد
می دونستم داره درد می کشه و یهو دستمو برداشتم که هق هقی کرد و آروم پانسمانش کردم بهش گفتم .....
فاطمه دوستش بلندش کرد و رفت به جای خالیش نیم نگاهی انداختم و با خودم گفتم
چقدر
بیخیال افکارم شدم و رفتم توی کلاس تنها بچه ها رفتن بیرون که دوست نیکا با جعبه کمک های اولیه. آمد داخل و نیکا رو آورد روبه دوستش گفتم برو بیرون
بدونه حرفی رفت بیرون
و با قدم هایی بلند سمت نیکا رفتم. صورتش توی دستم گرفتم که اشکش. چکید.
گفتم. کم آبغوره ی الکی بریز تو یه هرزه ای
بعد مغنه اش رو در آوردم و به. زخمش نگاهی کردم و یهو فشارش دادم دستش رو جلوی دهانش گرفته بود که صداش بیرون نره ولی به کبودی میزد
می دونستم داره درد می کشه و یهو دستمو برداشتم که هق هقی کرد و آروم پانسمانش کردم بهش گفتم .....
۵.۶k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.