پارت ۵۳
پارت ۵۳
ویو شوگا
شوگا : آره حالا فعلا بیاید پایین
باهم رفتیم پایین و بچه ها هم از ماشین اومدن بیرون و وایستادن
تا چند دقیقه همدیگه رو فقط نگا میکردن که خسته شدم و
شوگا : اَههههه چرا ماستین؟ چی شده راه بیوفتین دیگه.(عصبی و تند و کیوت)
میدیدمشون که ریز ریز میخندن و منم بیخیال راه افتادم که پشتم صدای خنده هاشون بلند شد
شوگا : خفههههه ، راه بیوفتید دیگه (داد)
که همشون ساکت شدن و دنبالم راه افتادن
جیمین یکم اومد جلو تر و باهام هم صحبت شد
جیمین : شوگا؟
شوگا : جانم؟!
جیمین : داریم کجا میریم ؟ وسایل چی؟
شوگا : میریم که کلبه رو بهشون نشون بدم و بعدم با هوپ و نام برمیگردیم وسایل رو ببریم ..
جیمین : آها باشه .
همینطور که راه میرفتیم و رسیدیم به کلبه حرفم رو زدم
شوگا : خب بچه ها برید داخل همینجاست ، و اینکه نامجون ، جیهوپ با من بیاید بریم وسایل رو برداریم .
همه : حله!
بقیه با جیمین رفتن داخل و ما سه تا هم برگشتیم تا وسایل رو بیاریم
شوگا : راستی قضیه خنده های دیشب چی بود نام؟
نامجون : آه هیچی جین و تیهونگ بودن
شوگا : آها
بالاخره رسیدیم به ماشین ها و میخواستیم وسایل رو برداریم
ویو جیمین
به ها رفتن و ما هم رفتیم داخل و بعد زیر و رو کردن خونه بالاخره اومدن و نشستن
جیمین : چه عجب ! (پوکر فیس)
- خب باید میدیدیم اینجا چه جوریه دیگه
جین : حالا فعلا بیاید یه لقمه بخورید .
لارا : اوپا لقمه آوردی؟
جین : یسسس(چشمک)
جیمین رو به لارا : کاراش همیشه همینه ، عجیبببب(پوکر و کیوت)
جین : درد ...
+ خیله خب دعوا نکنین ، بیاین بخوریم
لارا : بدون بچه ها؟!
جین : آری
همه : اوکی
بعد از خوردن لقمه ها ته رو به کوک گفت
+کوک؟ میخوام برم تو جنگل
-خب؟
+میای؟
-نه خستم ، خودت برو
+ا...اما.. باشه (ناراحت)
حس کردم ته خیلی ناراحت شد ، حقم داشت کوک رفتارش یکمی عجیب شده بود
جیمین : کوک چرا باهاش نرفتی؟
-حوصله اش رو ندارم
جیمین : یااااا چی میگی؟ اون ته ته جونته ها
-جیمین شی ، بسه..
جیمین : برات متاسفم
رفتم بیرون که دیدم ته پشت در بود
نه.! حرفایکوک رو شنیده؟؟
جیمین : ت..تهیونگ ... ت..تو که
+چرا...هیونگ شنیدم همه چی رو(ناراحت و بغض)
جیمین : اما تهیو....
+نه خوبم هیونگ ، من میرم . بچه ها برگشتن بهم زنگ بزن منم بیام
جیمین : اما تیهونگ .. وایستا
اما هیچ اهمیتی نداد و رفت ، میتونستم بفهمم همین که از جلوم بره میزنه زیر گریه
من با کوک حرف دارم ،
جیمین : کوکککککککککک(داد)
-بلههههههه؟(داد)
جیمین : تو چرا اینجوری شدی ها؟ مگه چیکارت کرد که اینجوری رفتار میکنی ؟ همه چی رو شنید
-هیونگ اگر دیشب و دیروز رو میدیدی اینجوری نمیگفتی...
جیمین : دیشب مثلا چی شده ها؟
-جین هیونگ تو بهش بگو دیگه
جین : کوک تو واقعا بخاطر دیشب اینجوری شدی باهاش؟ اگر میدونستی که...
ویو شوگا
شوگا : آره حالا فعلا بیاید پایین
باهم رفتیم پایین و بچه ها هم از ماشین اومدن بیرون و وایستادن
تا چند دقیقه همدیگه رو فقط نگا میکردن که خسته شدم و
شوگا : اَههههه چرا ماستین؟ چی شده راه بیوفتین دیگه.(عصبی و تند و کیوت)
میدیدمشون که ریز ریز میخندن و منم بیخیال راه افتادم که پشتم صدای خنده هاشون بلند شد
شوگا : خفههههه ، راه بیوفتید دیگه (داد)
که همشون ساکت شدن و دنبالم راه افتادن
جیمین یکم اومد جلو تر و باهام هم صحبت شد
جیمین : شوگا؟
شوگا : جانم؟!
جیمین : داریم کجا میریم ؟ وسایل چی؟
شوگا : میریم که کلبه رو بهشون نشون بدم و بعدم با هوپ و نام برمیگردیم وسایل رو ببریم ..
جیمین : آها باشه .
همینطور که راه میرفتیم و رسیدیم به کلبه حرفم رو زدم
شوگا : خب بچه ها برید داخل همینجاست ، و اینکه نامجون ، جیهوپ با من بیاید بریم وسایل رو برداریم .
همه : حله!
بقیه با جیمین رفتن داخل و ما سه تا هم برگشتیم تا وسایل رو بیاریم
شوگا : راستی قضیه خنده های دیشب چی بود نام؟
نامجون : آه هیچی جین و تیهونگ بودن
شوگا : آها
بالاخره رسیدیم به ماشین ها و میخواستیم وسایل رو برداریم
ویو جیمین
به ها رفتن و ما هم رفتیم داخل و بعد زیر و رو کردن خونه بالاخره اومدن و نشستن
جیمین : چه عجب ! (پوکر فیس)
- خب باید میدیدیم اینجا چه جوریه دیگه
جین : حالا فعلا بیاید یه لقمه بخورید .
لارا : اوپا لقمه آوردی؟
جین : یسسس(چشمک)
جیمین رو به لارا : کاراش همیشه همینه ، عجیبببب(پوکر و کیوت)
جین : درد ...
+ خیله خب دعوا نکنین ، بیاین بخوریم
لارا : بدون بچه ها؟!
جین : آری
همه : اوکی
بعد از خوردن لقمه ها ته رو به کوک گفت
+کوک؟ میخوام برم تو جنگل
-خب؟
+میای؟
-نه خستم ، خودت برو
+ا...اما.. باشه (ناراحت)
حس کردم ته خیلی ناراحت شد ، حقم داشت کوک رفتارش یکمی عجیب شده بود
جیمین : کوک چرا باهاش نرفتی؟
-حوصله اش رو ندارم
جیمین : یااااا چی میگی؟ اون ته ته جونته ها
-جیمین شی ، بسه..
جیمین : برات متاسفم
رفتم بیرون که دیدم ته پشت در بود
نه.! حرفایکوک رو شنیده؟؟
جیمین : ت..تهیونگ ... ت..تو که
+چرا...هیونگ شنیدم همه چی رو(ناراحت و بغض)
جیمین : اما تهیو....
+نه خوبم هیونگ ، من میرم . بچه ها برگشتن بهم زنگ بزن منم بیام
جیمین : اما تیهونگ .. وایستا
اما هیچ اهمیتی نداد و رفت ، میتونستم بفهمم همین که از جلوم بره میزنه زیر گریه
من با کوک حرف دارم ،
جیمین : کوکککککککککک(داد)
-بلههههههه؟(داد)
جیمین : تو چرا اینجوری شدی ها؟ مگه چیکارت کرد که اینجوری رفتار میکنی ؟ همه چی رو شنید
-هیونگ اگر دیشب و دیروز رو میدیدی اینجوری نمیگفتی...
جیمین : دیشب مثلا چی شده ها؟
-جین هیونگ تو بهش بگو دیگه
جین : کوک تو واقعا بخاطر دیشب اینجوری شدی باهاش؟ اگر میدونستی که...
۱.۶k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.