(وقتی دعوا میکنین...ورژن چان)
چان درحالیکه کتشو میپوشید به تویی که رو مبل نشسته بودی و با چشمای اشکیت به زمین خیره شده بودی نگاهی انداخت و برای هوا خوردن بیرون رفت... خیلی دلش میخواست از دلت دربیاره اما تو ذهنش فکر میکرد تو هیچ وقت واسه خاتمه دعوا قدمی برنمیداشتی و همیشه اون کسی بود که ازت عذر خواهی میکرد.... و اینسری منتظر عذر خواهی از طرف تو بود.
*
تقریبا از وقتی چان بیرون زده بود 2 ساعت میگذشت.
خیلی دوست داشتی بغلش کنی و عذر خواهی کنی، تو افکارت شناور بودی وقتی صدای درو شنیدی.
چان یه سمت اتاقت اومد و درو به ارومی باز کرد و تو بدون کنترلی خودتو تو بغلش پرت کردی و با چشمای اشکیت بهش خیره شدی.
از اینکه باعث شده بود انقد گریه کنی متنفر بود و طاقتشو نداشت و سعی کرد با حرف زدن ارومت کنه و بهت ارامش بده.
«من نبودم خوابیدی؟خیلی گریه کردی؟ »
سرتو به نشونه مثبت تکون دادی که قلبش شکست تو این دنیا اخرین کاری که میخواست بکنه اسیب زدن به تو بود .
«واقعا؟ خیلی بد سرت داد زدم.ببخشید.دیگه اعصبانی نمیشم قول میدم... من چندین بار این قولو دادم ولی نتونستم بهش عمل کنم.... فکر کنم از دستم نا امید هستی »
تورو رو تخت نشوند و دستتو گرفت و تو هم فقط بدون هیچ حرفی بهش خیره شده بودی.
«چشمای خیلی قشنگی داری ولی الان بخاطر من پف کردن و قرمز شدن....... منو میبخشی؟؟»
لبخندی زدی و به جای جواب دادن لبتو رو لبش گذاشتی......
*
تقریبا از وقتی چان بیرون زده بود 2 ساعت میگذشت.
خیلی دوست داشتی بغلش کنی و عذر خواهی کنی، تو افکارت شناور بودی وقتی صدای درو شنیدی.
چان یه سمت اتاقت اومد و درو به ارومی باز کرد و تو بدون کنترلی خودتو تو بغلش پرت کردی و با چشمای اشکیت بهش خیره شدی.
از اینکه باعث شده بود انقد گریه کنی متنفر بود و طاقتشو نداشت و سعی کرد با حرف زدن ارومت کنه و بهت ارامش بده.
«من نبودم خوابیدی؟خیلی گریه کردی؟ »
سرتو به نشونه مثبت تکون دادی که قلبش شکست تو این دنیا اخرین کاری که میخواست بکنه اسیب زدن به تو بود .
«واقعا؟ خیلی بد سرت داد زدم.ببخشید.دیگه اعصبانی نمیشم قول میدم... من چندین بار این قولو دادم ولی نتونستم بهش عمل کنم.... فکر کنم از دستم نا امید هستی »
تورو رو تخت نشوند و دستتو گرفت و تو هم فقط بدون هیچ حرفی بهش خیره شده بودی.
«چشمای خیلی قشنگی داری ولی الان بخاطر من پف کردن و قرمز شدن....... منو میبخشی؟؟»
لبخندی زدی و به جای جواب دادن لبتو رو لبش گذاشتی......
۱.۷k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.