فیک کوک ( عشق ) پارت 7
از زبان ا/ت :
همون موقع جونگ کوک رسید و گفت : ا/ت بیا بریم.
هول شدم و گفتم : باشه ولی بیشتر از یک ساعت نمیمونما گفته باشم!!!!
گفت : باشه تو وقت بیا.
نهال برام دست تکون داد رفتم سوار ماشین شدم. جونگ کوک گفت : جلو نمیشینی؟
گفتم : من....... خب..... نه نه راحتم..
بعد راه افتادیم. وقتی رسیدیم رفتیم توی عمارت روی مبل نشستیم و جونگ کوک بلند شد و رفت وسایل رو اورد و کارو شروع کردیم.
( 2 ساعت بعد )
از زبان جونگ کوک :
بهش گفتم : حالا این طرح رو انجام بده.
گفت : باشه.
بعد شروع کرد به کشیدم و دستشو گذاشت زیر چونش و داشت با دقت کارشو انجام میداد که موهاش اومد جلوی صورتشو نتونستم ببینمش.
اروم موهاشو دادم پشت گوشش و لبخند زد و به کارش ادامه می داد.
محوش شده بودم و بهش خیره بودم.
صدام کرد و گفت : جونگ کوک........ جونگ کوک؟
به خودم اومدم گفتم : خب دیگه بسه من میرم قهوه درستت کنم.
گفت: باشه.
رفتم توی اشپزخونه .
قهوه ها که اماده شد برشون داشتم و رفتم پیش ا/ت که دیدم خوابش برده. اروم لبخند زدم و قهوه هارو گذاشتم روی میز و یه پتو براش اوردم. اروم انداختم روش و بغلش نشستم. دست کشیدم رو سرش و بهش خیره شدم.
(صبح)
از زبان ا/ت:
صبح که از خواب بیدارشدم درو ورم رو دیدم. وایییییی نه دیروز توی خونه جونگ کوک خوابیدم.
یهو دیدم از طبقه بالا اومد پایین و گفت : ا/ت بیدار شدی صبحت بخیر.
بعد بهش نگاه کردم و گفتم : جونگ کوک صبح بخیر چی میگی چرا بیدارم نکردی؟
بعد رفتم سمتش و گفتم : چرا بیدارم نکردی؟
دیدم جواب نمیده رفتم دست صورتمو شستم و ارایش کردم رژ قرمزمم زدم داشتم میرفتم کاپشنمو بردارم که برم جونگ کوک گفت : وایسا.
برگشتم و اومد سمتم و دستشو پیچید دور کمرم و گفت : چون دلم نمی خواست شب پیشم نمونی خانم کوچولو.
یکم وول خوردم ولی نتونستم برم و گفتم : من خانم کوچولو نیستم!!!!!!!!
اروم صورتشو نزدیکم کرد و اروم گفت : تو خانم کوچولوی قلب منی.
تعجب کردم و خوشکم زد و گفت : من خیلی دوست دارم.
بعد اروم لبشو گذاشت رو لبم. اون لحظه برام نه بهترین لحظه بود نه بدترین. ولی اینو میدونم که داشتم عاشقش میشدم. دیگه مثل قبل بی حس نبودم بهش. نمیدونم چطوری چجوری........ ولی عاشقش شدم. دستمو پیچیدم دور گردنش و ازش فرار نکردم منم بوسیدمش و چشامو اروم بستم . گذاشتم عاشقم کنه. مثل اون که دیوونمه، منم دیوونش شم. اروم ولم کرد و بهم نگاه کرد. همون جوری که دستم دور گردنش بود اروم دستمو کشیدم روی شونه هاش و گفتم : شاید تونستی دلمو بدست بیاری .
لبخند زد و گفت : حتی اگه الان نتونسته باشم سعیمو می کنم
۰۰۰۰۰۰۰۰
کیوتا به چیزای بد فک نکنید دیگه اینجوری نمیکنم اخرشو 😅😂
چون اسم کارکتر رو جونگ کوک گذاشتم 😁
همون موقع جونگ کوک رسید و گفت : ا/ت بیا بریم.
هول شدم و گفتم : باشه ولی بیشتر از یک ساعت نمیمونما گفته باشم!!!!
گفت : باشه تو وقت بیا.
نهال برام دست تکون داد رفتم سوار ماشین شدم. جونگ کوک گفت : جلو نمیشینی؟
گفتم : من....... خب..... نه نه راحتم..
بعد راه افتادیم. وقتی رسیدیم رفتیم توی عمارت روی مبل نشستیم و جونگ کوک بلند شد و رفت وسایل رو اورد و کارو شروع کردیم.
( 2 ساعت بعد )
از زبان جونگ کوک :
بهش گفتم : حالا این طرح رو انجام بده.
گفت : باشه.
بعد شروع کرد به کشیدم و دستشو گذاشت زیر چونش و داشت با دقت کارشو انجام میداد که موهاش اومد جلوی صورتشو نتونستم ببینمش.
اروم موهاشو دادم پشت گوشش و لبخند زد و به کارش ادامه می داد.
محوش شده بودم و بهش خیره بودم.
صدام کرد و گفت : جونگ کوک........ جونگ کوک؟
به خودم اومدم گفتم : خب دیگه بسه من میرم قهوه درستت کنم.
گفت: باشه.
رفتم توی اشپزخونه .
قهوه ها که اماده شد برشون داشتم و رفتم پیش ا/ت که دیدم خوابش برده. اروم لبخند زدم و قهوه هارو گذاشتم روی میز و یه پتو براش اوردم. اروم انداختم روش و بغلش نشستم. دست کشیدم رو سرش و بهش خیره شدم.
(صبح)
از زبان ا/ت:
صبح که از خواب بیدارشدم درو ورم رو دیدم. وایییییی نه دیروز توی خونه جونگ کوک خوابیدم.
یهو دیدم از طبقه بالا اومد پایین و گفت : ا/ت بیدار شدی صبحت بخیر.
بعد بهش نگاه کردم و گفتم : جونگ کوک صبح بخیر چی میگی چرا بیدارم نکردی؟
بعد رفتم سمتش و گفتم : چرا بیدارم نکردی؟
دیدم جواب نمیده رفتم دست صورتمو شستم و ارایش کردم رژ قرمزمم زدم داشتم میرفتم کاپشنمو بردارم که برم جونگ کوک گفت : وایسا.
برگشتم و اومد سمتم و دستشو پیچید دور کمرم و گفت : چون دلم نمی خواست شب پیشم نمونی خانم کوچولو.
یکم وول خوردم ولی نتونستم برم و گفتم : من خانم کوچولو نیستم!!!!!!!!
اروم صورتشو نزدیکم کرد و اروم گفت : تو خانم کوچولوی قلب منی.
تعجب کردم و خوشکم زد و گفت : من خیلی دوست دارم.
بعد اروم لبشو گذاشت رو لبم. اون لحظه برام نه بهترین لحظه بود نه بدترین. ولی اینو میدونم که داشتم عاشقش میشدم. دیگه مثل قبل بی حس نبودم بهش. نمیدونم چطوری چجوری........ ولی عاشقش شدم. دستمو پیچیدم دور گردنش و ازش فرار نکردم منم بوسیدمش و چشامو اروم بستم . گذاشتم عاشقم کنه. مثل اون که دیوونمه، منم دیوونش شم. اروم ولم کرد و بهم نگاه کرد. همون جوری که دستم دور گردنش بود اروم دستمو کشیدم روی شونه هاش و گفتم : شاید تونستی دلمو بدست بیاری .
لبخند زد و گفت : حتی اگه الان نتونسته باشم سعیمو می کنم
۰۰۰۰۰۰۰۰
کیوتا به چیزای بد فک نکنید دیگه اینجوری نمیکنم اخرشو 😅😂
چون اسم کارکتر رو جونگ کوک گذاشتم 😁
۲۴.۰k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.