Just For You part 26
آروم و قرار نداشت و همش طول اتاقو طی میکرد.از استرس دلپیچه داشت و میخواست از اون مکان و شرایط فرار کنه.در اتاق باز شد و هوسوک وارد شد_بیبی
جلوی در ایستاد و به تهیونگ خیره شد_واقعا خیلی خوشگل شدی
دهن هوسوک وا مونده بود و چشماش برق میزد؛سمت تهیونگ قدم برداشت و با آرامش دستاشو گرفت_این تصویر زیباترین تصویر عمرم باقی میمونه
یکی از دستاشو بالا آورد و بوسه آرومی روش زد.تهیونگ به لبخند هوسوک خیره بود که با این حرفش،عرق سردی از استرس روی ستون فقرات تهیونگ نشست و دستاش یخ کرد_نیم ساعت دیگه میریم برای سوگند خوردن
هوسوک دوباره لبخند زد و بعد از بوسهای که به پیشونی تهیونگ زد،خواست از اتاق بیرون بره که تهیونگ صداش زد_هوسوک
هوسوک همونطور که هنوز لبخند به لب داشت به سمتش برگشت.تهیونگ محکم دست هوسوکو توی دستاش گرفت_خواهش میکنم...میشه بزاری برم پیشش؟...لطفا به جونگکوک آسیب نزن
لبخند هوسوک توی صدم ثانیه پاک و قلبش تیکه تیکه شد.اما اون آدمی نبود که غماشو نشون بده پس از خشمش استفاده میکرد.اخمی کرد و دستشو پس کشید_باورم نمیشه..دقیقا نیم ساعت دیگه قراره با من ازدواج کنی ولی هنوزم درگیر اونی؟!
فکش منقبض شده بود_تهیونگ...دیگه واقعا نمیخوام اسمشو یا حرفی در موردش از زبونت بشنونم..تو قراره همسر من بشی پس احساساتتو نسبت به اون خاک کن فهمیدی؟
تهیونگ با چشماش ازش تمنا میکرد اما دقیقا کی بود که اهمیت بده؟!
~
بیست دقیقه بعد خانم مسنی که توی خونشون کار میکرد داخل اتاق اومد و سمت تهیونگ که روی صندلی نشسته بود رفت و پاکتی رو به سمتش گرفت_بفرمایین آقا
تهیونگ با اخمی پاکت رو گرفت_این چیه؟
_گفتن فقط بهتون تحویلش بدم
و از اتاق بیرون رفت.تهیونگ که با درگیر شدن ذهنش،کمی استرسش کم شده بود؛سریع پاکت رو باز کرد و با دیدن برگهای داخلش که شبیه به نامه بود،کنجکاو تر اونو باز کرد.
دست خطش آشنا به نظر میرسید و باعث دلشورهاش میشد.
شروع به خوندن کرد...
میدونم پارت کوتاهی بود
ولی دیگه چیزی از پایان این فیک نمونده...
like please??
جلوی در ایستاد و به تهیونگ خیره شد_واقعا خیلی خوشگل شدی
دهن هوسوک وا مونده بود و چشماش برق میزد؛سمت تهیونگ قدم برداشت و با آرامش دستاشو گرفت_این تصویر زیباترین تصویر عمرم باقی میمونه
یکی از دستاشو بالا آورد و بوسه آرومی روش زد.تهیونگ به لبخند هوسوک خیره بود که با این حرفش،عرق سردی از استرس روی ستون فقرات تهیونگ نشست و دستاش یخ کرد_نیم ساعت دیگه میریم برای سوگند خوردن
هوسوک دوباره لبخند زد و بعد از بوسهای که به پیشونی تهیونگ زد،خواست از اتاق بیرون بره که تهیونگ صداش زد_هوسوک
هوسوک همونطور که هنوز لبخند به لب داشت به سمتش برگشت.تهیونگ محکم دست هوسوکو توی دستاش گرفت_خواهش میکنم...میشه بزاری برم پیشش؟...لطفا به جونگکوک آسیب نزن
لبخند هوسوک توی صدم ثانیه پاک و قلبش تیکه تیکه شد.اما اون آدمی نبود که غماشو نشون بده پس از خشمش استفاده میکرد.اخمی کرد و دستشو پس کشید_باورم نمیشه..دقیقا نیم ساعت دیگه قراره با من ازدواج کنی ولی هنوزم درگیر اونی؟!
فکش منقبض شده بود_تهیونگ...دیگه واقعا نمیخوام اسمشو یا حرفی در موردش از زبونت بشنونم..تو قراره همسر من بشی پس احساساتتو نسبت به اون خاک کن فهمیدی؟
تهیونگ با چشماش ازش تمنا میکرد اما دقیقا کی بود که اهمیت بده؟!
~
بیست دقیقه بعد خانم مسنی که توی خونشون کار میکرد داخل اتاق اومد و سمت تهیونگ که روی صندلی نشسته بود رفت و پاکتی رو به سمتش گرفت_بفرمایین آقا
تهیونگ با اخمی پاکت رو گرفت_این چیه؟
_گفتن فقط بهتون تحویلش بدم
و از اتاق بیرون رفت.تهیونگ که با درگیر شدن ذهنش،کمی استرسش کم شده بود؛سریع پاکت رو باز کرد و با دیدن برگهای داخلش که شبیه به نامه بود،کنجکاو تر اونو باز کرد.
دست خطش آشنا به نظر میرسید و باعث دلشورهاش میشد.
شروع به خوندن کرد...
میدونم پارت کوتاهی بود
ولی دیگه چیزی از پایان این فیک نمونده...
like please??
۱.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.